در همین وبلاگ در خصوص سریال lost صحبت كردهام. مطلب جالبی در وبلاگ «خواب بزرگ» دیدم که خیلی جالب بود. با هم بخوانیم:
نه نقشه میتوانم بکشم و نه میتوانم بر اساس چیزی که در ذهنم مرتب شده بنویسم.خیلیها از این واقعیت تعجب میکنند؛ ولی همین است که هست!
ساموئل ریچاردسون
7 سال قبل یک مدرس فیلمنامهنویسی مجبورمان کرد برای جلسه بعد کلاسش رمان 800 صفحهای سرگذشت تامجونز، کودک سرراهی را بخوانیم. رمان مشهور فیلدینگ که پر است از خرده قصه مرتبط و جزئیات بیشمار. تعدادیمان کتاب را خوانیدم و آماده بودیم درباره ساخت و طرح و توطئهاش ، درباره نقشهچینیهای زیرکانه نویسندهاش صحبت کنیم. به همین دلیل حیرت کردیم وقتی فهمیدیم فیلدینگ برای نوشتن و پیش بردن این کتاب هیچ طرح و نقشه قبلی نداشته. این را در تمام نامههایش میگوید. او حتی نمیدانسته آخر داستان قرار است چه اتفاقی بیفتد! عجیب بود چون ساختار رمان را انگار کسی با نظم ریاضی پیریخته. دقیق، کامل، بینقص.
دستکم در پایان سیزن یک دیگر باید حدس زده باشید که خود نویسندهها هم دقیقن مطمئن نیستند قرار است چه اتفاقی بیفتد. داستانی از قبل وجود ندارد. لاست همزمان با جلو رفتن کامل میشود. خرس قطبی وسط جنگل استوایی، سنگهایی مرموز همراه یک مرده، هیولایی که درختها را از ریشه میکند، کتاب کمیک اسپانیایی که تصاویرش به اتفاقات جزیره بیربط نیست و …
نویسندگان لاست با تعدادی شخصیت آغاز کردهاند، یک موقعیت و به مقدار کافی اتفاق جذاب عجیب.بعدش؟ خدا بزرگ است!
خدا البته بزرگ است ولی ماجرا به همین شرتی پرتی که گفتیم هم نیست.
بعد از کلاسهای فیلمنامهنویسی آن استاد معظم، چشممان بر برخی حقایق باز شد. جمع محدودی که بودیم برای خودمان تمرین اختراع میکردیم. تمرینهای نویسندگی خلاق. یک جمله آغازین مشترک همه روی کاغذ مینوشتیم. مثلن : “ سوسمار از سقف آویزان شد” بعد 10 دقیقه وقت داشتیم تا از این جمله شروع کنیم تا به یک قصه سر و ته دار برسیم. بر اساس علایق هر کدام از آن جمع قصههای کوتاهمان میتوانست فانتزی، جنایی ، طنز یا عاشقانه از آب دربیاید. بعد از مدتی تمرین را گسترش دادیم. حالا جمله آخر را هم تعین میکردیم. سعی میکردیم تا حد ممکن از جمله اول پرت و دور باشد. 10 دقیقه وقت داشتیم تا فاصله جمله اول و دوم را با قصه معنیداری پر کنیم. ما به وضوح میدیدیم قصه خودشان میبالند و شکل میگیرند.
شما از اول معلوم بوده قرار است چهکاره حسن جهان باشید بعدش پدر و مادرتان تصمیم گرفتند شما را به دنیا بیاورند؟ قبل از تولد پلات زندگیتان وجود داشته؟ خب، میدانید که این مسئله اگزیستانسیالیستها است. و جوابشان : انسان تنها موجودی است که وجودش بر ماهیتش مقدم است. برخلاف میز و صندلی و موبایل و دیوار و رشتهفرنگی اول خلق میشود بعد فکر میکنیم که اصلن به چه درد میخورد ! میز و صندلی و رشتهفرنگی اگر وظایف میزانه و صندلیانه و رشتهفرنگیانه خودشان را قرار نباشد انجام دهند اصلن به وجود نمیآیند. اما آدمیزاد برعکس تعریف و تکوینش بعد خلقتش میآید.
حالا داریم به ساخت و پرداخت قصه لاست نزدیک میشویم. به نوع اصیلی از نوشتن. نوشتنی که تعریف اگزیستانسیالها درباره آدمیزاد ، درباره آن هم صادق است. اول خلق میشود بعد تعریف میشود. وجودش بر ماهیتش مقدم است. خب درک اینها چه اهمیتی دارد؟ برای لذت بردن از لاست به جز یک پاکت پاپکورن و یک شیشه ماءالشعیر لیمویی به چیز دیگری که نیاز نیست!
حداقل درک این موضوع کمک میکند بفهمیم چرا سریالهای ایرانی باسمه و بیهنر و قابلپیشبینیاند. سازوکار تصویب فیلمنامه در سازمان صدا وسیما چیست؟ از بدیهیاتی مثل این که شما باید صاحب نام یا پسرخاله یکی از تصمیمگیرندگان باشید می گذریم. فرض میکنیم جیجی آبرامز کبیر آمده ایران و میخواهد برای شبکه یک سریال بسازد. او اول یک خلاصه یک صفحهای به شورای تصویب فیلم و سریال شبکه ارائه میدهد. در مورد همین لاست یک طرح کلی مبهم یک صفحهای که با جمله “ هواپیمایی در یک جزیره استوایی سقوط میکند..” کفایت میکند. خب فرض میکنیم اعضای شورا آنقدر خوشذوق باشند که از این طرح خوششان بیاید. آنها سریال آبرامز را تصویب میکنند و پیشقسطش را میدهند و میگویند برو بساز؟ زکی. پول مملکت که نباید به این راحتی هدر برود.آنها در نهایت احترام از جی جی آبرامز میخواهند برود و فیلمنامه کامل سه اپیزود سریال را تحویل دهد. اوکی. آبرامز میتواند سه تا از آن اپیزودهایی که درش قصد بذرپاشی دارد با حضور تعدادی خرس قطبی و سنگ جادویی و هیولای مجهول بنویسد و بدهد دست شورا. حالا همه اعضا شورا به وجد آمدهاند و لب به تحسین گشودهاند و نظرشان مثبت است. اما یک مشکلی وجود دارد. آنها از آبرامز میخواهند خلاصه کامل تکتک اپیزودها را ( به اصطلاح سیناپسشان را) بنویسد و بیاورد. هنوز نه قراردادی در کار است و نه اطمینان خاطری نه پولی. نظرشان این است که نوشتن 20 صفحه خلاصه داستان که کار سختی نیست. آنها نمیفهمند که قرار است وجود لاست بر ماهیتاش مقدم باشد. آنها درک نمیکنند کسی که توانایی آن بذرپاشیها را دارد اگر فرصت داشته باشد میتواند درو هم بکند. انتظار دارند کل آن مرحله بالیدن را نویسنده ظرف یک هفته به نتیجه برساند و تحویلشان دهد. نتیجه؟ آبرامز سوار بر اولین هواپیما به ترکیه میرود تا از آنجا به امریکا پرواز میکند و با شبکه abc قرارداد سریال تازهای را ببندد . شبکه یک هم بودجهاش را میدهد به فرجالله سلحشور.
خب …این حداقل درک موضوع بود. اما آفرینش، انسان و خدا .درباره حداکثرش بزودی صحبت میکنیم.