آشنایی من با فرهاد جعفری به تابستان پارسال برمیگردد و کتاب کافه پیانو که در آن دوران موج بزرگی در بازار کتاب به راه انداخته بود. کتاب را همان موقع خریدم و خواندم و انصافاً لذت بردم.
چون عادت دارم با نویسندههای آثاری که دوستشان دارم ارتباط بگیرم و نظراتم را با آنها در میان بگذارم، بنابراین سری هم به سایت گفتمگفت زدم؛ خصوصاً آنکه حاشیههای زیادی در اطراف کتاب کتاب کافه پیانو و خود فرهاد جعفری بر سر زبانها افتاده بود (البته منظورم تا قبل از این اتفاقات انتخابات است).
به هر حال دل را به دریا زدم و ایمیلی برای ایشان ارسال کردم. فردای آن روز، جوابم را داد که الحق جواب منطقی و متقنی بود.
از همان موقع مشتری سایتاش شدم و تقریباً هر روز سر میزدم.
نکتهی جالب در روحیهی فرهاد جعفری؛ به نظر من، سعهی صدر او بود. اگر از آن قضیهی نشریهی ارژنگ و همچنین یادداشتی که در روزنامهی اعتماد درآمد (و در حول و حوش انتخاب کتاب سال، به نوعی انگارههای سیاسی فرهاد جعفری را در ارتباط با انتخاب کافه پیانو به عنوان یکی از نامزدهای کتاب سال کشور به گونهی مسخرهای رونمایی میکرد)، باید بگویم هرگز ندیدم که در سایتاش به مشی تندروانهای پناه برده باشد.
حتی در مجموعهای که در سایتاش تحت عنوان «بازتابهای کافه پیانو در وب» جمع میکرد، باز هم کمتر پیش میآمد که نقد درست و دقیق و کارشناسیای از این کتاب ببینیم و حتی به نظر من بیشتر افرادی که در مورد کتاب نظر داده بودند، عمدتاً به کلیگویی و یا حرف و حدیثهای آبگوشتی و پیش پا افتاده میپرداختند و چه بسا فحش و فضیحتی هم نثار خود او و سایر خانمهای فامیل محترماش میکردند که البته کار قبیح و کثیف و غیرقابلقبولی است.
اینها را گفتم که بگویم فرهاد جعفری تا قبل از این انتخابات؛ تا آنجا که من میشناختم؛ موجود غیرقابلفهم و… نبود.
اما با داغ شدن کارزار انتخابات دهم، به یکباره همهچیز عوض شد و موضع سیاسی فرهاد جعفری هم در حمایت از آقای احمدینژاد آشکار گردید که البته با حاشیهها و تعارضات زیادی هم همراه بود. مثلاً
1- فرهاد جعفری به قول خودش یک لیبرال دموکرات است و مرتب این گفته را تکرار میکند.
2- ایشان در این انتخابات، به جناح راست تندرو (به قول خودش؛ بچهمسلمان ها) گرایش پیدا کرد و در سایت رسمیاش به نوشتن یادداشتهایی در حمایت از آنها پرداخت.
3- ایشان در این انتخابات، به کرات موضع خودش را تغییر داد.
چند ماه قبل از انتخابات میخواست به رئیسجمهور نامه بنویسد و تقاضای لغو شهروندی ایرانی را تقدیم رئیسجمهور کند. بعد هم اول میگفت که رای نمیدهد ولی از احمدینژاد حمایت میکند. بعد گفت که زیر بلیط هیچ جناح سیاسی نخواهد رفت ولی بعدا در یکی از نوشتههایش اظهار داشت که وقتی داشته به منزل یکی از آشنایاناش میرفته، سر راه به یکی از ستادهای حامیان احمدینژاد برخورده و از آنها خواسته که پوستر ایشان را بر ماشیناش بچسبانند (حالا معلوم نیست که اگر میخواسته زیر بلیط آنها برود، چکار میکرد؟!) بعد معلوم شد که در انتخابات شرکت کرده و به همان آقای احمدینژاد هم رای داده است.
ضمنا بارها به چند یادداشت از خودش استناد کرده تا اثبات کند که نتیجهی این انتخابات را از ده ماه قبل پیشبینی کرده و از طرف دیگر، حدود سه چهار روز قبل از انتخابات طی یادداشتی تیتر زد که «چرا احتمالا احمدینژاد نتیجه را خواهد باخت؟».
آن پیشبینی دهماهه کجا و این پیشبینی سه روزه کجا؟
4- آقای جعفری در ذیل تمامی نوشتههای انتخاباتیاش، مرتب از الفاظی مانند «عمق دههی شصت (یعنی اشاره به آقای موسوی) و …. استفاده میکرد که اگر نظر من را میخواهید، کار پسندیدهای نبود. البته ایشان به شدت در مورد اینکه برخی حقایق دههی 1360 را برای برخی جوانان امروز!! هویدا سازد، مساعی قابلتوجهی به خرج میداد؛ غافل از اینکه اگر جوان متولد دههی 1360 بخواهد برای کسب حقایق امور به سایت ایشان مراجعه کند، پس حتما چیزهایی از اینترنت سر در میآورده که به سایت گفتمگفت مراجعه کرده و قرار نیست همهی آن آگاهیها را در یک سایت به دست آورد. من این تلاش طاقتفرسای!! فرهاد جعفری را ارج میگذارم ولی به این هم باور داشته باشیم که آن جوان دههی 1360 ممکن است منابع شاید دقیقتر و معتبرتری را در مقایسه با سایت آقای جعفری در اختیار داشته باشد؛ کما اینکه حداقل در برخوردهایی که شخصاً با برخی از این چوانان داشتم، متوجه شدم اینها در مقایسه با من (که متولد اوایل دههی 1350 هستم)، اطلاعات به درد بخورتری را از همین اینترنت استخراج کردهاند.
حتی به یاد دارم که آقای جعفری، بارها با رد گم کردن، اصطلاحاً آدرس اشتباه به مخاطبانشان میدادند. مثلا یادداشتی از آقای بهنود در سایت گویا نیوز منتشر شده بود و فرهاد هم بلافاصله تیتر زد که «حمایت تلویحی مسعود بهنود از کاندیداتوری احمدینژاد»!
و یا در یک مورد دیگر هم با استناد به یکی از یادداشتهای آقای عباس عبدی در سایت «آینده»، سعی داشت چنین بنماید که آقای عبدی پدیدهی تقلب در انتخابات اخیر را قبول ندارد!!
فکر میکنم اين تعارضات محتوايى و شكلى كه در فرم یادداشتهای آقای جعفری ديده مىشود، در واقع معطوف به جهت گيرى تماتيک خالق آن است كه در نوع ديدگاهاش به جامعه معاصر شكل گرفته است.
تناقضی بین لیبرال دموکراسی و راست سنتی و انگارههای حاکم بر هرکدام از آنها.
و هرچند خود فرهاد جعفری تلاش میکند که این دو پدیدهی ناهمسان را به هم نزدیک کند (حداقل از حیث آثارشان و نه حتی لوازم مترتب بر آنها)؛ ولی باز هم یک جملهی رئیس دولت فعلی (که علناً اظهار داشتند لیبرالدموکراسی مرده است)، آقای جعفری را واداشت که یک یادداشت بلند در سایتاش خطاب به آقای احمدینژاد بنویسد و برای او توضیح دهد که چرا لیبرالدموکراسی هنوز نمرده است!
5- مورد بسیار نگرانکنندهتر، موضع آقای جعفری در مورد وقایع پس از انتخابات و اعتراضهای مردمی به نتایج برآمده از آن است. در این مورد ترجیح میدهم حرفی نزنم؛ چون بار اخلاقی زیادی را بر دوش من تحمیل میکند که تحمل آن خارج از توان من است و علاقهمندان میتوانند به اینجا و اینجا مراجعه کنند.
فقط به ذکر این نکته اکتفا میکنم که در لابلای آنهمه احساسات غلیانزده و خشمهای تحریکشده و رنجشهای فروخفتهی مردم عادی در سطح بیشتر شهرهای کشور و خصوصاً تهران، این اظهارات غیرمسئولانهی آقای جعفری من را یاد دیالوگی از فیلم «کازینو» میاندازد که رابرت دنیرو میگفت: «کارهای اینجا سه نوعاند. درست؛ غلط؛ و کاری که من انجام میدهم».
و حتما تحلیلهای آقای جعفری هم در زمرهی دستهی سوم قرار میگیرند (اگر نگوییم از دستهی اول هستند که لامحاله در راستای منویات خبرگزاری فارس و امثالهم هم باشد!!)
در همان دوران تبلیغات انتخاباتی داشتم با خودم فکر میکردم که مطلبی را در مورد گرایشهای سیاسی فرهاد جعفری بنویسم اما بلافاصله پشیمان شدم؛ چرا که میدانستم هر گونه مطلب یا یادداشتی در «له» یا «علیه» دیدگاههای سیاسی فرهاد، به مثابهی قدم گذاشتن در راهی است که او میخواهد و چون از لحاظ طرز فکر سیاسی هم با ایشان در یک راستا قرار نمیگرفتم؛ لذا مصلحت را در سکوت دیدم.سکوتی که همین الان آن را شکستم
پانوشت:
مطمئن هستم همین امروز فرهاد جعفری این یادداشت را خواهد دید و احتمالا یادداشت بسیار بلندی (پر از گیومه و آکلاد و لینک و .. در راستای تاکید) در این خصوص خواهد نوشت.
اگر این چنین شد، لطفا هم ایشان و هرکس دیگری که زودتر از خود من دید، یک نسخه از جوابیهاش را برای من ایمیل کند.
کتاب کافه پيانو کاملا منعکس کننده نظرات آدمي شارلاتان است. اين را همان موقع که کتاب را خواندم گفتم. نگاهي سست و تمسخرآميز نسبت به موضع زنان در جامعه امروز ايران دارد. آدمي که نمي داند با زنها چه کند. نه آدمي که زنها را مي شناسد و مينويسدشان. آدمي که فکر ميکنديک گوني نام فيلم و و مارکهاي خارجي يعني سواد.
کتاب اگر پشتيباني همه جانبه شبکه تبليغي نشر چشمه را نداشت در همان چاپهاي نخستينش وا ميماند. اين را با مدرک ميگويم که کارم داستانخواني در جمع نوجوانان و جوانان است و عکسالعملها را ديدم.
[پاسخ]
ای بابا ! شما که کاری نکرده اید که چه با تبسم و چه بی تبسم از کنار شما بگذریم . می مانیم و می خوانیم و نظر می نویسیم .
خب بروم سر اصل مطلب . راستش را بخواهید من کتاب کافه پیانو را بر اثر تبلیغات وسیع وبلاگ نویسها و خود ناشر در اینترنت ترغیب شدم که بخرم و خریدم . معمولاٌ کمتر نویسنده ایرانی معاصری ( معاصر یعنی بعد از هدایت و گلستان و دانشور ) توجه مرا به عنوان یک نویسنده حرفه ای به خود جلب کرده . گاهی داستانی از کسی خوانده ام و فراموشش کرده ام چون در ذهنم ماندگاری هدایت و امثال او را نداشته ! القصه کافه پیانو را خواندم اما به هیچ وجه از این کتاب خوشم نیامد و این در حالی بود که من نه نویسنده کتاب را می شناختم و نه حتی می دانستم وبلاگ و سایت دارد ! بنابراین قضاوتم بر کتاب ایشان به دور از قضاوتهای شخصی و بر اساس شناخت قبلی ایجاد شد . این کتاب به نظر بسیار سطحی و تفننی بود . یک جور ادبیات رویه نه حتی بدنه ! یک نوشته عامه پسند که به شدت سعی می کند مدرن باشد اما نیست چون عقاید سنتی و آبگوشتی نویسنده از پس برخی جملاتش بیرون می زند . گویی ضمیر ناخودآگاه نویسنده شیطنتی می کند و گاهی خودی نشان می دهد و حقایقی را بر خلاف تم کلی داستان به رخ می کشد . تأکید مدام نویسنده بر برخی کلمات آن هم با فونت سیاه و برجسته و اختصاص دادن سطرهای ریادی از داستان به حاشیه نشان می دهد که نویسنده اصولاً به حاشیه بیش از متن و به ظاهر بیش از محتوی علاقه دارد . شخصیت اول این داستان به نظر من یک مرد فرصت طلب ، دروغگو ، ضد زن ، مطلق گرا ، گرفتار حاشیه و خود بزرگ بین است . یک تازه به دوران رسیده فرهنگی که علاقه زیادی به آموزش آداب روشنفکری خاص به مردم دارد آن هم از طریق کافه ! چنین شخصیتی اگر روزنامه در بیآورد به جز زرد پر رنگ ، رنگ دیگری نخواهد داشت . همین !
من با کتاب سوزی ها و کتاب پس دادنها و فحش و فضیحتهایی که اکثر آنها را دوستان ایشان که تا قبل از تغییر عقیده سیاسی و انتخاباتی ایشان ، ایشان را به شکل مبالغه آمیزی تبلیغ می کردند و حتی در ردیف سلینجر قرار داده بودند و همه را ترغیب به خریدن این کتاب می کردند و از جعفری شخصیتی منحصر به فرد و روشنفکر ساخته بودند موافق نیستم . نه آن زمان که ایشان را از طریق وبلاگشان نمی شناختم ستایش کردم یا فحش و فضیحت دادم و نه این زمان که ایشان طرز فکر سیاسیشان را رو کرده است . من از کتاب این نویسنده خوشم نیامد و آن را جزو ادبیات عامه پسندی که کمتر صادقانه است قرار دادم پس از خواندن .
به نظر من همه فحش دهندگان و دوستان سابق کتاب سوز و عصبانی فعلی ایشان راه درستی برای ابراز خشم خود از آنی که دوست دارند به جای واقعیت فعلی ببینند و ندیده اند نیافته اند .
این یعنی حتی جامعه ادبی ما هم در وقط بحران و شوک مثل عوام عمل می کند . افراط و تفریط ! این جامعه بیش از حد احساساتی و غیر حرفه ای عمل می کند .
من هم از مواضع عجیب نویسنده این کتاب متعجب و ناراضی هستم اما نه کتابم را پس می دهم و نه می سوزانم چون ناشر بیچاره که گناهی نکرده ! و از این گذشته این کار را یک اعتراض حرفه ای و شایسته جامعه ادبی نمی دانم . من نه آن زمان که فرهاد جعفری تندیس روشنفکری و صداقت و ادبیات مدرن این ملت بود از کافه پیانواش خوشم آمد و نه الآن که دارند از آن بالا می کشندش پایین و به سویش سنگ پرتاب می کنند .
اما اگر دروغ نگویم با خواندن کتاب کافه پیانو می توانستم حدس بزنم که نویسندهای که چنین داستانی خلق کرده در لحظاتی اینچنین می تواند چنین عکس العملی از خود نشان دهد و براحتی رنگ عوض کند . تألیف و مؤلف از هم تا حدودی جدا هستند اما نه همیشه و نه به طور مطلق ! این البته نظر من است .
امیدوارم دوستان وبلاگ نویس و نویسنده و حتی چهره های مطرح عصبانی اخیر کمی آرام بگیرند و به جای فحش و فضیحت و کتاب سوزی اشتباه خود را در ستایش بیهوده از یک اثر دم دستی و عامه پسند و غیرصادقانه بپذیرند .
[پاسخ]
سلام. من هم به وجه نويسندگي آقاي جعفري احترام ميگذارم،ولي مواضع سياسي اخيرشان بسيار متناقض است. ايشان در سايتشان دلايلي براي حمايت از احمدينژاد ميآوردند از جمله اين كه ايشان اولين كسي است كه جلوي روحانيت ايستاده و بعد در مناظره در دانشگاه مشهد ظاهرا نميِتواند اين دلايل را بگويد و مسائلي چون رسيدگي به محرومان را پيش ميكشد. البته بماند كه نميگويد رفتن روحانيت و آمدن فاشيسم چه نفعي براي مردم داردو همچنين موضعي در قبال انحصارطلبيهاي آقاي احمدينژاد و حلقه اطرافيانش و سايتها و روزنامههاي وابستهاش در برخورد با منتقدان به ويژه رسانهها نميگيرد. نميدانم ايشان متوجه هستند كه دولت احمدينژاد همان برخوردهايي را ميكند كه در دهه 60 ميشده و ايشان از آنها شاكي هستند. تازه شايد آن برخوردها در ده 60 توجيهي داشت ولي الان حتي تعديلشده آنها پررنگتر به نظر ميرسد.
[پاسخ]
من هم بهدليل اصراري كه بر خواندن نظرات مخالفان وضع موجود از هر طرف كه باشد دارم همواره خواننده سايت آقاي جعفري هستم. به نظر من مواد اوليه بسياري از مطالب آقاي فرهاد جعفري مطالبي قابل تأمل است اما تلفيق آنها و نتيجهگيري از آن بسيار نااميدكننده ميباشد و شما اين نكات را بخوبي جمعبندي و بيان داشتهايد.
[پاسخ]
آوردن یک سری اسمها و مارکهای خاص که تو هر 5 صفحه اش 10 تا میشد پیدا کرد, نشانه چه چیزی میتونه باشه؟؟ عقده های درونی یک آدم روشنفکرنما….
[پاسخ]
افسوس! كافه پيانو را آنقدر دوست داشتم كه مي خواستم نمايشنامهاش كنم.
[پاسخ]
سلام پویا جان. مطلب کامل و جالبی بود. این نوع رفتار فرهاد جعفری تحت یک عنوان خیلی بزرگ میتونه طبقه بندی بشه. و عنوان از این قرار است که این یک نوع رفتار مشهدی بازی است که شرح این نوع از رفتار کار حقیقتا سختیست.
[پاسخ]
راستی اون دیالوگ مربوط به فیلم رفقای خوبه.
[پاسخ]
هر زمان که بخواهم به یاد یک روشن فکر مآب احمق ، فرصت طلب و دورو بیافتم ؛ به فرهاد ، عکسش و قطعا کتایش و نوشته های کتابش فکر می کنم.
[پاسخ]