دو سه ماه قبل به طور اتفاقی از با وبلاگی به نام «روشنگری» و نویسندهی وبلاگ (که خودش را بهمن احمدزاده معرفی کرده بود)، آشنا شدم.
اتفاقا مطلب بسیار چشمگیری در مورد سریال «مرگ تدریجی یک رویا» ساختهی اخیر فریدون جیرانی در آن وبلاگ منتشر شده بود که من هم به آن مطلب لینک داده بودم. بعدها به هر طریقی خواستم با نویسندهاش ارتباط بگیرم و ایمیل ایشان را داشته باشم، به هر شکل ممکن طفره رفت و بالاخره اعتراف کرد که اسمش مستعار بوده و بعد هم وبلاگش را حذف کرد.
این روزها که به دلیل استقبال سرد عموم مردم از این سریال و جهتگیریهای غیر منصفانهاش در تقابل سنت و مدرنیسم (که باعث شده عملا ساعت پخش سریال را به یک وقت مرده در روز جمعه بیاندازند)، بیمناسبت ندیدم که آن متن را با کمی ویرایش دوباره منتشر کنم.
از آقای«بهمن احمدزاده!!!» که میدانم به همین وبلاگ سر میزنند هم تشکری مجدد به همراه گلهای دوستانه دارم که امیدوارم جواب بدهند.
————————-
آقای جیرانی به خودش توهین می کند؟
با نگاهی هرچند ساده؛ اما موشکافانه؛ به سیاستهای کلی رسانهی سیما، میتوان به راحتی دریافت که گویی رسانهی مذکور سعی دارد به ویژه از طریق مجموعه های تلویزیونی و در قالب شخصیتهای هر سریال، اهدافی را دنبال کند که از مهمترین آنها به طور کلان همانا میتوان از تمجید مناسبات و شخصیتهای سنتی و تقبیح ارزشهای مدرن و حاملان این ارزشها نام برد.
از بدیهیات است که چرا رسانهی سیما چنین مواضع و سیاستهایی را دنبال میکند ، زیرا هر نظم سیاسی به دلیل خواستگاه اجتماعی خود، از ارزشها و بایدها و نبایدهای ویژهای برخوردار است و طبیعی خواهد بود که ارزش و ایدئولوژی مورد نظر خود را گسترش داده و رضایت پایگاه حمایتی خود را در تولیدات فرهنگی مورد توجه قرار دهد. اما در این میان وضعیت کارگردانان و فیلمنامهنویسان مجموعههایی که تقابل سنت و مدرنیسم را مطرح میکنند ، بسیار رقّتانگیز و ایبسا تراژیک است . این دسته از کارگردانان و فیلمنامهنویسان بدون آن که به خاستگاه اجتماعی خود توجه کنند ، از سر اضطرار معیشت یا ناآگاهی در تهیه و تولید این مجموعهها میکوشند و ارزشها و مناسبات خود را مورد هدف قرار میدهند.
از مجموعههای تلویزیونی که به شدّت و بصورت مفتضحآمیزی این هدف را دنبال میکند، مجموعهی تلویزیونی” مرگ تدریجی یک رویا” است. سریال مذکور با محور قرار دادن چندین هدف به شدّت در جهت تخریب و مذموم نشان دادن بخشهای مدرن جامعه موضع میگیرد.
در این سریال، کاراکترهایی که نوعا به نگاه و مناسبات سنتی وابستهاند (خانوادهی یزدان پناه- چنانکه از نام خانوادگیشان نیز پیداست) همگی مظهر خصایل نیکو، نوع دوست، نماد پاکی و مظهر سجایای اخلاقیاند و درعوض، پرسوناژهایی که داعیهی ارزشهای نوین را دارند (طرح حقوق برابر زن و مرد- تأکید برحضور اجتماعی زن و …) همگی منحرف، فاسد، عیاش، هرزه، شکستخورده، عقدهای و ناپاکاند. حتی” مارال عظیمی” که کارگردان محترم مثلاً سعی دارد شخصیت او را خاکستری نشان دهد، فاقد صداقت و صمیمیت در زندگی زناشویی معرفی میگردد؛ چنانکه ابراز علاقهی وی به” حامد یزدان پناه” و ازدواج با او تنها در جهت بالا رفتن از پلههای ترقی نشان داده میشود. در عوض، حامد یزدانپناه، یک عاشق واقعی و از نوع اساطیری است.
“مارال عظیمی” کسی که برندهی چندین جایزهی ادبی است ، فاقد اراده برای تصمیمگیری در جهت ادامهی زندگی مشترک معرفی میشود؛ چنانکه دیگران برای او تصمیم میگیرند و چنان فاقد عاطفه و حس مادری معرفی میگردد که حتی در صحنهای به جای آنکه فرزندش را در آغوش گرفته باشد ، سگی را در بغل دارد.
با این اوصاف اگر بگوییم که مجموعه تلویزیونی “مرگ تدریجی یک رویا” یک اثر سفارشی در جهت تخریب بخشی از جامعه است، آنگاه راه به گزافه نبردهایم. در این میان، بخشی که خواهان تغییر مناسبات جنسیتی در حوزهی حقوق اجتماعی اند و سرنوشت آنها به نوعی درست یا نادرست با عنوان جریان فمنیسم گره خورده است هم به عنوان سیبل هدف در معرض انواع هجمهها قرار دارد.
مطلوبات مورد نظر این گروه (که چند صباحی است صدایشان در حوزهی عمومی مشکل آفرین بوده است)، باید به نوعی ملّوٍث گردد! وبرای لوث تقاضایشان باید کاری انجام میگرفت.در این میان اصلاً اهمیت ندارد که ابزارهای شرب خمر و مسکرات به نمایش مستقیم درآید (آن هم در رسانهای که به همین بهانهها از نمایش مستقیم و غیرمستقیم آلات موسیقی طفره میرود و این نشان میدهد که برای تخریب بخش معترض و مشکلساز جامعه، نمایش ابزار و ادوات منکر، آنچنان نیز به معنی تبلیغ و گسترش معاصی و فعل حرام نیست !!).
خوشبختانه یا بدبختانه کم نیستند کارگردانان ریز و درشتی که ید طولایی درکارگردانی این گونه آثار سفارشی دارند. بنابراین با یک پرسش بزرگ روبرو میشویم و آن اینکه چرا برای کارگردانی چنین اثری، فریدون جیرانی انتخاب شده است. پاسخ کاملا روشن است. چه چیزی از این بهتر که تخریب این مناسبات و ارزشهای مدرن، توسط کسی انجام گیرد که خود پیش از این اثری ضدسنتی و در ضدیت با مردسالاری آفریده است(فیلم قرمز)!
اکنون یک سوال مهمتر مطرح میشود و آن اینکه اساسا چرا چنین اتفاقی میافتد؟ و چرا آقای “جیرانی” ناگهان تغییر موضع میدهد؟ با کمی دقت میتوان فهمید که مسئله کاملاً روشن است: هم تأثیر اجتماعیاش در جامعه مضاعف میگردد و هم برای کارگردانی که می خواهد” همکاری مؤثرش با سیما” تداوم یابد، توبهنامهای مصوّر ضروری است.
نگارنده مدعی آن نیست که همهی کسانی که داعیهی ارزشهای مدرن را دارند ، با صلاحیت و با صداقتاند . اما همهی ما این حق را داریم از کارگردان این مجموعه بپرسیم که آیا یک عنصر اجتماعی صالح و دارای سلامت نفس در درون جبههی نوجویان و مدرنیستها وجود نداشت که آقای کارگردان آن را به بیننده معرفی نماید؟ آیا یک عنصر غیر صالح در درون مدعیان سنت (و یا یک ارزش و باور غلط قابل نقد در میان سنت گرایان ) وجود نداشت که کارگردان عزیز برای مصلحت هنری و علمی و وجدانی خود هم که شده، این گونه یکجانبهگرایانه در تخریب بخشی از جامعه نکوشد؟
ضعف عمدهی سریال مذکور آن است به یک اعلامیهی توهین آمیز تنزل یافته است. افراد موجود در سریال مذکور هیچکدام شخصیت نیستند بلکه تیپ اند و تیپ ها نیز یا آرمانی و مطلوب و سفید و خیر هستند و یا خبیث و سیاه و شر به معرض نمایش گذاشته میشوند. این تیپ ها، فاقد جنبههای خاکستری بوده و این یعنی فاصله گرفتن از هنر و افتادن در ورطهی قضاوت های بی مورد و فضایی و بی پایه و شخصی و فاقد تاثیر زیباییشناسانه.
آیا آقای جیرانی به واقع بهاین بایدها و نبایدها و مناسبات سنّتی باور دارند؟ یا از سر اضطرارهای پیدا و ناپیدا به تولید چنین اثری اقدام کردهاند؟ آقای جیرانی چگونه این سیر و سلوک به ظاهر متعالی خود را — از “هستی مشرقی” در فیلم “قرمز” تا “مارال عظیمی” و” ساناز عظیمی” – طی کردهاند؟ یا اصلاً سیر و سلوکی در کار نبوده و در هنگامهای که سینمای ایران شکستهای تجاریاش را تجربه و دوران رکودش را سپری میکند، همهی دست اندکاران آن باید به مراکزی متمایل شوند که فیلمهای سفارشی توصیه میکنند تا در برابر این پرسش که” چند میگیری فیلم بسازی” تنها به اعلام قیمت خود بسنده نمایند!
بهتر است این عزیزانی که از سر اضطرار فیلم میسازند کمی بیاندیشند که اصلاً چه شده است که معیشتشان مضطر گشته و ارادهی مستقلشان در خلق اثر هنری تضعیف گردیده تا مجبور شوند برای ادامه حیات و بقا متشبث به تولید اینگونه آثار ناهمگون گردند؟ روشن است این همه بر میگردد به همان طایفهای که کمر به نابودی سینمای مستقل بستند. سینمای مستقلی که میتوانست پایگاهی برای ارتزاق شرافتمندانه ، ارتقاء هنری و “برای خود بودگی” هنرمندان باشد.
– با اندکی مسامحه در بکارگیری واژهی طبقه – باید گفت که آقای جیرانی به آن طبقهی اجتماعیِ ناسزا میگوید که با آنان در شیوهی زندگی و بسیاری از ارزشها (برابری زن و مرد، حضور اجتماعی زنان) اشتراک نظر دارد. به بیانی دیگر آقای جیرانی به خود توهین میکند.