روایت جالبی است از یكی از اولین اجراهای اركستر سمفونیك در بعد از انقلاب كه در مركز درمانی «امین آباد» صورت گرفته است.
این مطلب در روزنامهی کارگزاران نهم مهرماه 1387 به چاپ رسیده است. البته این روایت در این روزنامه به نام «عزتالله انتظامی» به چاپ رسیده که به نظرم منظورشان «مجید انتظامی» بوده است.
با هم بخوانیم:
میخواهم داستان اولین اجرای اركستر سمفونیك را در بعد از انقلاب برایتان تعریف كنم. دوست دارم و میخواهم كه نوازندگان امروز اركستر سمفونیك بدانند، جایگاهی كه امروز در آن حاضر هستند با چه داستانهایی به آنها رسیده و چه سختیهایی برایش كشیده شده است. انقلاب شده بود. گروهی رفته بودند و گروهی تازه آمده بود.
همه چیز به هم ریخته بود. هنرمندان، دكترها و… از ایران رفته بودند. فعالیتهای فرهنگی هم به فراموشی سپرده شده بود. اركستر سمفونیك قبلا حدود 100 نوازنده درجه یك و بینالمللی داشت كه همه رفته بودند و یك جمع چند نفری مانده بودند. فضای آن روزها همطوری بود كه نمیشد ساز بیرون آورد و حتما باید برایش جواز میگرفتی تا مشكلی برایت پیش نیاید. خلاصه جمع چند نفری از نوازندگان كه مانده بودند تصمیم گرفتند پیش مسوولی بروند و تكلیفشان را بدانند كه باید بمانند یا بروند یا كار نكنند یا اینكه اصلا به درد سیستم میخورند یا نه؟ پیش مسوول میروند و مسوول میگوید چرا كه نه؟ ما به شما احتیاج داریم، بروید هر وقت قرار شد كاری بكنیم، خبرتان میكنیم. خلاصه گروه میرود رهبر اركستر را هم پیدا میكند و میآورد و شروع میكنند تمرین كردن. قبل از انقلاب اركستر سمفونیك با لباسهای شیك و با حدود صد نوازنده درجه یك فقط برای یك عده خاص میزد. یك مسوول خوشفكری بعد از انقلاب برای اینكه این قاعده را بشكند تصمیم گرفت كه اركستر سمفونیك در میدان و… اجرا داشته باشد تا مردمیتر شود. یك لباس قهوهای بد رنگی هم برایشان طراحی كردند. خود من یك روز كه در راه ارشاد بهارستان بودم، اركستر را مشغول ساز زدن برای مردمی كه میآمدند و نگاهشان میكردند و میرفتند، دیدم. طبیعی هم بود مردم عكسالعملی كه هنگام شنیدن مثلا آهنگ بنان از خودشان نشان میدهند به این موسیقی نشان ندهند، بالاخره موسیقی كلاسیك و اركستر سمفونیك بود و موسیقیاش خاص و سنگین بود و عامهپسند نبود. خلاصه چند میدان پشت سر هم، گروه برای اجرا رفتند. بالاخره یك روز گروه تصمیم گرفت كه برنامه را جایی ببرد كه جمعیت ثابت را در خودش داشته باشد. بیمارستان امینآباد را انتخاب كردند تا در آنجا اجرای برنامه داشته باشند. من فكر میكنم ….
میخواهم داستان اولین اجرای اركستر سمفونیك را در بعد از انقلاب برایتان تعریف كنم. دوست دارم و میخواهم كه نوازندگان امروز اركستر سمفونیك بدانند، جایگاهی كه امروز در آن حاضر هستند با چه داستانهایی به آنها رسیده و چه سختیهایی برایش كشیده شده است. انقلاب شده بود. گروهی رفته بودند و گروهی تازه آمده بود. همه چیز به هم ریخته بود. هنرمندان، دكترها و… از ایران رفته بودند. فعالیتهای فرهنگی هم به فراموشی سپرده شده بود. اركستر سمفونیك قبلا حدود 100 نوازنده درجه یك و بینالمللی داشت كه همه رفته بودند و یك جمع چند نفری مانده بودند. فضای آن روزها همطوری بود كه نمیشد ساز بیرون آورد و حتما باید برایش جواز میگرفتی تا مشكلی برایت پیش نیاید. خلاصه جمع چند نفری از نوازندگان كه مانده بودند تصمیم گرفتند پیش مسوولی بروند و تكلیفشان را بدانند كه باید بمانند یا بروند یا كار نكنند یا اینكه اصلا به درد سیستم میخورند یا نه؟ پیش مسوول میروند و مسوول میگوید چرا كه نه؟ ما به شما احتیاج داریم، بروید هر وقت قرار شد كاری بكنیم، خبرتان میكنیم. خلاصه گروه میرود رهبر اركستر را هم پیدا میكند و میآورد و شروع میكنند تمرین كردن. قبل از انقلاب اركستر سمفونیك با لباسهای شیك و با حدود صد نوازنده درجه یك فقط برای یك عده خاص میزد. یك مسوول خوشفكری بعد از انقلاب برای اینكه این قاعده را بشكند تصمیم گرفت كه اركستر سمفونیك در میدان و… اجرا داشته باشد تا مردمیتر شود. یك لباس قهوهای بد رنگی هم برایشان طراحی كردند. خود من یك روز كه در راه ارشاد بهارستان بودم، اركستر را مشغول ساز زدن برای مردمی كه میآمدند و نگاهشان میكردند و میرفتند، دیدم. طبیعی هم بود مردم عكسالعملی كه هنگام شنیدن مثلا آهنگ بنان از خودشان نشان میدهند به این موسیقی نشان ندهند، بالاخره موسیقی كلاسیك و اركستر سمفونیك بود و موسیقیاش خاص و سنگین بود و عامهپسند نبود. خلاصه چند میدان پشت سر هم، گروه برای اجرا رفتند. بالاخره یك روز گروه تصمیم گرفت كه برنامه را جایی ببرد كه جمعیت ثابت را در خودش داشته باشد. بیمارستان امینآباد را انتخاب كردند تا در آنجا اجرای برنامه داشته باشند. من فكر میكنم بیمارستان امینآباد را انتخاب كردند كه مراجعه كننده زیادی ندارد. خلاصه مسوول بیمارستان هم بسیار از برنامه و از اینكه برای اولینبار برنامه برای آنها اجرا خواهد شد استقبال كرد. فقط یك مشكل در اینجا وجود داشت. بیماران بیمارستان بیماران معمولی نبودند و یك مقدار مشكل داشتند. بالاخره قرار شد دكترها و مسوولان با بیماران صحبت كنند تا مشكلی بهوجود نیاورند. روز اجرا گروه از تالار رودكی چند ماشین گرفتند و سازهای ضربی و شیپور و ویولن و … را بار كردند بردند بیمارستان امینآباد. رفتند و وسایل را در سنی كه برایشان آماده شده بود چیدند. روبهروی سن طراحی نشستن بینندگان برنامه به این شكل بودکه جلو دو سه ردیف دكترهای خانم، پشت سرشان دكترهای آقا و پشت سرشان پرستاران، بهیاران، سوپروایزرها، كاركنان بیمارستان و پشت سر آنها چهار ردیف بیماران زن و پشت سر آنها پنجشش ردیف بیمار آقا. یك شخصیتی اینجا وجود دارد كه اسمش را من گذاشتهام «هوشنگخان». هوشنگخان یك مرد بزرگ و بدهیكل و قوی است كه هر وقت دعوایی بین بیماران میشد او آنها را جدا و آرامشان میكرد. چون همیشه هم این بیماران با هم دعوا داشتند هوشنگخان همیشه در بیمارستان بود. با هوشنگخان هم صحبت شده بود كه با بیماران صحبت كند و هوایشان را داشته باشد شلوغ نكنند، ادای همدیگر را در نیاورند، به كسی چیزی نگویند و… خلاصه برنامه شروع میشود. رهبر ارکستر كه میآید و به جمعیت و بیماران تعظیم میكند، دكترهای خانم و آقا دست میزنند. هوشنگخان میبیند كه اینها دست زدند. او هم دست میزند به دنبال هوشنگخان بیماران زن و دنبال آنها هم بیماران مرد. خلاصه دستزدنها كه تمام میشود برنامه شروع میشود اركستر برای اینكه به برنامه شور و حال بدهد با یك آهنگ محكم و پر سر و صدا شروع میكند. خلاصه تا این صدا میآید همه بیمارها به هم میریزند و كار هوشنگخان شروع میشود و به هر زحمتی بیماران را آرام میكند. كمی كه میگذرد و گروه كار خودش را انجام میدهد هوشنگخان دستهای رهبر اركستر را میبیند كه موزون تكان میخورد و گروه را رهبری میكند او هم دستهایش را تكان میدهد. تا هوشنگخان دستهایش را موزون تكان میدهد بیماران خانم به دنبال او همین كار را میكنند، پشت سر آنها بیماران آقا و خلاصه هفت هشت ردیف آخر كلا به هم میریزد، دكترها و … هم كه از پشت سر خبر ندارند. اعضای اركستر شروع میكنند به خندههای ریز. رهبر اركستر هم با عصبانیت و… گروه را هی میخواهد آرام كند. خلاصه بیماران و هوشنگخان چه حركاتی كه آن پشت نمیكنند. رهبر اركستر هم با هر زحمتی بوده بهوسیله نوازندگان از پشت سرش خبردار میشود و وقتی كه بر میگردد و صحنههای حركات موزون و عجیب غریب را میبیند و … پشت سر او دكترها بر میگردند و… خلاصه برنامه را جمع میكنند و مریضها به اتاقهایشان میروند. این حكایت اولین اجرای اركستر سمفونیك بود. حالا همان اركستر بوده كه شده اركستر سمفونیك فعلی كه با شرایط و موقعیت و حتی امكانات آن روزها قابل مقایسه نیست…
هنرمندان آن روزها ماندند و با هر شرایطی كه بود دور هم جمع شدند و كار كردند و چراغ سوسوزن هنر را روشن نگه داشتند كه خاموش نشود. الان هم همان اركستر چهاردهپانزده، بیست نفری، شده این اركستر…
هنرمندان ماندند، تا مهربانی دیدند، اما هنرمندان در صحنه با مهربانی بازی كردند، با مهربانی ساز زدند با مهربانی فیلم ساختند و… پس این فصل را با من بخوان، باقی فسانه است
این قصه را بسیار خواندهام، بسیار بسیار عاشقانه است