یادداشتی است که در روزنامهی اعتماد ملی مورخ ۱۳ مرداد ۸۷ به چاپ رسیده است و به همین موضوع میپردازد. این یادداشت را در اینجا هم میتوانید ببینید.
———————————————————————————————-
بالا رفتن قیمت نفت در دوران حاضر باعث مطرح شدن مباحث عدیدهای در نزد اقتصاددانان شده است. هرچند روند متمایل به كاهش عرضهی نفت( در مقیاس میزان خالص عرضهی نفت در كشورهای تولید كننده) را میتوان در حوزهی تعادلات عرضه و تقاضای بازار نفت بررسی كرد، ولی قبول كنیم كه كاملا سادهانگارانه خواهد بود اگر این افزایش شدید قیمتها را صرفا ناشی از نیروهای بازار بدانیم. اما اگر این كاهش توان عرضه در بازار نفت همچنان سیر پیشروندهی خود را حفظ كند، آنگاه چه بر سر قیمتهای نفت خواهد آمد. آیا آنوقت میتوان همهی تقصیرات را به گردن ” بازار” انداخت. در این صورت، كشورهای مصرفكنندهی و تولیدكننده، چه راهکارهایی را در چنته خواهند داشت؟
در حال حاضر آنچه که در فضای سیاسی و بینالمللی در مورد ایران وجود دارد، همانا موضوع هستهای کشور است. سوال اساسی این است که چرا کشور ایران در کانون توجهات قرار گرفته است. البته پاسخهای زیادی به این سوال داده شده است و من در اینجا سعی دارم از دید اقتصاد سیاسی در جستجوی راهکاری برای پاسخ به این سوال بگردم( که الزاما بهمعنای ارائهی پاسخ نیست).
سه کشور چین و هند و اسرائیل را در نظر بگیریم. هیچکدام از اینها پیمان NPT را امضا نکردهاند. مقامات اسرائیل به صراحت از دراختیارداشتن سلاحهای اتمی صحبت میکنند. سه کشوری که نام بردیم بر روی هم، جغرافیایی را تشکیل دادهاند که مشتمل بر جمعیت انبوه، اقتصادهای درحال رشد و ارتشهای بزرگ است. اتفاقا در هیچکدام از این کشورها، مردم و یا گروههای تاثیرگذاری که مخالف تجهیز کشور به تاسیسات و سلاحهای اتمی باشد، بهچشم نمیخورد.
با این اوصاف، آیا این تصور وجود ندارد که جنگهای بعدی از سوی کشورهای بزرگی بهراه بیفتد که وابستگی اعتیادآوری به نفت داشته و نرخ رشد تقاضایشان هم سالبهسال در حال ازدیاد است؟
هند و پاکستان میتوانند در این گروه طبقهبندی شوند. اما فقط اینها نیستند.
سه کشور دیگر را هم در نظر بگیریم که عبارتند از چین و آمریکا و ژاپن.
این سه کشور در مجموع، میزان قابلتوجهی از تقاضای بازار نفت را در اختیار دارند. نرخ رشد تقاضا در این سه کشور همیشه روبهتزاید بوده است.
اکنون هفت کشور دیگر را هم به این جرگه اضافه کنیم. هند و آلمان و انگلیس و کره و فرانسه و ایتالیا و اسپانیا.
کشور فرنسه ، هم سلاح اتمی و هم سلاح ترموهستهای دارد. کشور هند فقط سلاح اتمی دارد. کشور انگلستان هم سلاحهای ترموهستهای داشته و از طرف دیگر بهخاطر تهیشدن روبهسرعت ذخایر دریای شمال، رفتهرفته میرود تا به یک واردکنندهی محض انرژی تبدیل شود. شدت انرژی در همهی این کشورها، بسیار بالاست( البته بهغیر از هند) . میدانیم شدتانرژی عبارت از میزان انرژی لازم برای تولید یک واحد کالا/ خدمت در تولید ناخالص داخلی است.
در آمریکا و ژاپن هم مقدار این شاخص، بسیار بالاست.
همهی این ده کشور، تاسیسات هستهای فعالی دارند و نوعا از این تاسیسات در راستای تولید برق و انرژی بهطور مداوم بهره میگیرند؛ کما اینکه نقش رقابتهای سیاسی و اقتصادی را هم در این میان فراموش نکنیم؛ چنانکه مثلا ژاپن برای توجیه برپایی تاسیسات هستهای خود، همواره به خطر کرهشمالیهستهای اشاره میکرده و یا مثلا از همین ده کشوری که نام بردیم، بیشترشان دارای فناوری موشکهای بالستیک هستند و فرانسه و آلمان و ایتالیا و اسپانیا ذیل عنوان” همکاریهای منطقهای( آژانس فضایی اروپا)، خود را مجاز به ساخت و مبادلهی این موشکها میدانند.
این ده كشوری كه نام بردیم در حال حاضر حدود 60 درصد تقاضای نفت دنیا را دارند. یعنی 150 كشور دنیا به یكطرف و این 10 كشور هم به یكطرف.
از سوی دیگر فقط 25 كشور در دنیا داریم كه میتوانند روزانه بیشتر از 50 هزار بشكه نفت تولید كنند. بنابراین منطقیترین حالت آن است كه هركدام از آن ده كشور، تحت هر شرایطی مایل به حفظ و اطمینان از وجود نفت برای ارضای تقاضای فزایندهی خود باشد. حضور پررنگ اروپا در گروه 1+5 هم دقیقا مصداقی از همین واقعیت است. این گروه اروپایی تلاش زیادی دارند که ایران را از تعقیب فعالیتهای هستهای خود منصرف کنند( یعنی چیزی که از نظر آنها تحت عنوان جاهطلبی ایران برای دستیابی به سلاح اتمی، تلقی میشود).
در این میان اما چین و هند از قافله عقبتر هستند زیرا:
1- رشد زیادتری در تقاضای نفت را تجربه میکنند.
2- اقتصاد متکیتری به نفت دارند.
3- تولیدکنندهی عمدهی نفت نبوده و ذخایر اندکی دارند.
4- سابقهی حضور نظامی در منطقه ندارند.
5- رقابتهای ژئوپولیتیکی با محوریت تخاصمی در خاورمیانه نداشتهاند.
بنابراین اگر این دو کشور بخواهند در جهت حصول اطمینان از برقراری عرضهی نفت حرکت کنند، آنگاه طبیعی خواهد بود تا در مقابل هر حرکتی که بخواهد این سیستم عرضه را مختل کند، مقاومت نمایند.
در بُعد اقتصاد داخلی، این دو کشور ابتدا فعالیتهایی را با هدف ایجاد ذخایر استراتژیک برای خود آغاز کردند که البته در همان مراحل اولیه متوقف ماند؛ چرا که هزینههای سرمایهگذاری و نگهداری سنگینی را بر دوش آنها میانداخت. از طرف دیگر هرچه که قیمتهای نفت بیشتر میشد، ایدهی ایجاد ذخایر استراتژیک هم از رنگ و بو میافتاد و شکل ناموجه و غیراقتصادی به خود میگرفت. بههمینخاطر، این دو کشور بزرگ آسیایی ترجیح دادند که در آشفته بازار سرمایهگذاری در تولید و انتقال نفت در منطقهی آسیای میانه و خاورمیانه برای خود………
بالا رفتن قیمت نفت در دوران حاضر باعث مطرح شدن مباحث عدیدهای در نزد اقتصاددانان شده است. هرچند روند متمایل به كاهش عرضهی نفت( در مقیاس میزان خالص عرضهی نفت در كشورهای تولید كننده) را میتوان در حوزهی تعادلات عرضه و تقاضای بازار نفت بررسی كرد، ولی قبول كنیم كه كاملا سادهانگارانه خواهد بود اگر این افزایش شدید قیمتها را صرفا ناشی از نیروهای بازار بدانیم. اما اگر این كاهش توان عرضه در بازار نفت همچنان سیر پیشروندهی خود را حفظ كند، آنگاه چه بر سر قیمتهای نفت خواهد آمد. آیا آنوقت میتوان همهی تقصیرات را به گردن ” بازار” انداخت. در این صورت، كشورهای مصرفكنندهی و تولیدكننده، چه راهکارهایی را در چنته خواهند داشت؟
در حال حاضر آنچه که در فضای سیاسی و بینالمللی در مورد ایران وجود دارد، همانا موضوع هستهای کشور است. سوال اساسی این است که چرا کشور ایران در کانون توجهات قرار گرفته است. البته پاسخهای زیادی به این سوال داده شده است و من در اینجا سعی دارم از دید اقتصاد سیاسی در جستجوی راهکاری برای پاسخ به این سوال بگردم( که الزاما بهمعنای ارائهی پاسخ نیست).
سه کشور چین و هند و اسرائیل را در نظر بگیریم. هیچکدام از اینها پیمان NPT را امضا نکردهاند. مقامات اسرائیل به صراحت از دراختیارداشتن سلاحهای اتمی صحبت میکنند. سه کشوری که نام بردیم بر روی هم، جغرافیایی را تشکیل دادهاند که مشتمل بر جمعیت انبوه، اقتصادهای درحال رشد و ارتشهای بزرگ است. اتفاقا در هیچکدام از این کشورها، مردم و یا گروههای تاثیرگذاری که مخالف تجهیز کشور به تاسیسات و سلاحهای اتمی باشد، بهچشم نمیخورد.
با این اوصاف، آیا این تصور وجود ندارد که جنگهای بعدی از سوی کشورهای بزرگی بهراه بیفتد که وابستگی اعتیادآوری به نفت داشته و نرخ رشد تقاضایشان هم سالبهسال در حال ازدیاد است؟
هند و پاکستان میتوانند در این گروه طبقهبندی شوند. اما فقط اینها نیستند.
سه کشور دیگر را هم در نظر بگیریم که عبارتند از چین و آمریکا و ژاپن.
این سه کشور در مجموع، میزان قابلتوجهی از تقاضای بازار نفت را در اختیار دارند. نرخ رشد تقاضا در این سه کشور همیشه روبهتزاید بوده است.
اکنون هفت کشور دیگر را هم به این جرگه اضافه کنیم. هند و آلمان و انگلیس و کره و فرانسه و ایتالیا و اسپانیا.
کشور فرنسه ، هم سلاح اتمی و هم سلاح ترموهستهای دارد. کشور هند فقط سلاح اتمی دارد. کشور انگلستان هم سلاحهای ترموهستهای داشته و از طرف دیگر بهخاطر تهیشدن روبهسرعت ذخایر دریای شمال، رفتهرفته میرود تا به یک واردکنندهی محض انرژی تبدیل شود. شدت انرژی در همهی این کشورها، بسیار بالاست( البته بهغیر از هند) . میدانیم شدتانرژی عبارت از میزان انرژی لازم برای تولید یک واحد کالا/ خدمت در تولید ناخالص داخلی است.
در آمریکا و ژاپن هم مقدار این شاخص، بسیار بالاست.
همهی این ده کشور، تاسیسات هستهای فعالی دارند و نوعا از این تاسیسات در راستای تولید برق و انرژی بهطور مداوم بهره میگیرند؛ کما اینکه نقش رقابتهای سیاسی و اقتصادی را هم در این میان فراموش نکنیم؛ چنانکه مثلا ژاپن برای توجیه برپایی تاسیسات هستهای خود، همواره به خطر کرهشمالیهستهای اشاره میکرده و یا مثلا از همین ده کشوری که نام بردیم، بیشترشان دارای فناوری موشکهای بالستیک هستند و فرانسه و آلمان و ایتالیا و اسپانیا ذیل عنوان” همکاریهای منطقهای( آژانس فضایی اروپا)، خود را مجاز به ساخت و مبادلهی این موشکها میدانند.
این ده كشوری كه نام بردیم در حال حاضر حدود 60 درصد تقاضای نفت دنیا را دارند. یعنی 150 كشور دنیا به یكطرف و این 10 كشور هم به یكطرف.
از سوی دیگر فقط 25 كشور در دنیا داریم كه میتوانند روزانه بیشتر از 50 هزار بشكه نفت تولید كنند. بنابراین منطقیترین حالت آن است كه هركدام از آن ده كشور، تحت هر شرایطی مایل به حفظ و اطمینان از وجود نفت برای ارضای تقاضای فزایندهی خود باشد. حضور پررنگ اروپا در گروه 1+5 هم دقیقا مصداقی از همین واقعیت است. این گروه اروپایی تلاش زیادی دارند که ایران را از تعقیب فعالیتهای هستهای خود منصرف کنند( یعنی چیزی که از نظر آنها تحت عنوان جاهطلبی ایران برای دستیابی به سلاح اتمی، تلقی میشود).
در این میان اما چین و هند از قافله عقبتر هستند زیرا:
1- رشد زیادتری در تقاضای نفت را تجربه میکنند.
2- اقتصاد متکیتری به نفت دارند.
3- تولیدکنندهی عمدهی نفت نبوده و ذخایر اندکی دارند.
4- سابقهی حضور نظامی در منطقه ندارند.
5- رقابتهای ژئوپولیتیکی با محوریت تخاصمی در خاورمیانه نداشتهاند.
بنابراین اگر این دو کشور بخواهند در جهت حصول اطمینان از برقراری عرضهی نفت حرکت کنند، آنگاه طبیعی خواهد بود تا در مقابل هر حرکتی که بخواهد این سیستم عرضه را مختل کند، مقاومت نمایند.
در بُعد اقتصاد داخلی، این دو کشور ابتدا فعالیتهایی را با هدف ایجاد ذخایر استراتژیک برای خود آغاز کردند که البته در همان مراحل اولیه متوقف ماند؛ چرا که هزینههای سرمایهگذاری و نگهداری سنگینی را بر دوش آنها میانداخت. از طرف دیگر هرچه که قیمتهای نفت بیشتر میشد، ایدهی ایجاد ذخایر استراتژیک هم از رنگ و بو میافتاد و شکل ناموجه و غیراقتصادی به خود میگرفت. بههمینخاطر، این دو کشور بزرگ آسیایی ترجیح دادند که در آشفته بازار سرمایهگذاری در تولید و انتقال نفت در منطقهی آسیای میانه و خاورمیانه برای خود سهمی دستوپا کنند که الحق تا حدود زیادی هم موفق بودند. کلا این دو کشور بههیچروی تمایلی به شریک شدن در هر اقدام نظامی برعلیه کشورمان را نداشته و ندارند. در واقع بهغیر از آمریکا و انگلیس و آلمان و فرانسه( وایضا اسرائیل)، عموما مواضع شفاف و صریحی از جانب سایر کشورهای مهم غربی در رابطه با جنگ برعلیه ایران شنیده نمیشود. ولی بهنظر میرسد موضع بیشتر آنها، در قالب رویکرد همراهی( و یا حداقل انفعالی و ممتنع) باشد. در این میان نقش جنگطلبانهی اسرائیل و چراغسبزهایی را که رسانههای آمریکایی از قول مقامات آن کشور به اسرائیل نشان میدهند را از یاد نبریم. اوباما هم اظهار داشته که درصورت انتخاب شدن، نیروهای آمریکا را از عراق بیرون خواهد کشید؛ ولی درعینحال نباید انتظار داشتهباشیم که اوباما و مککین، مواضع نرمی را در مقابل ایران نشان دهند؛ هرچند انتخابشدن مککین، مسلما جسارتهای جنگطلبانهی اسرائیل بر علیه ایران را قوت و شدت خواهد بخشید.
اما در ادامه ببینیم که سایر قدرتهای غربی چه راهکارهایی را در شرایط فعلی برای مواجهه با قیمتهای بالای نفت از نظر گذراندهاند.
اول اینکه بیشتر کارشناسان نفتی بر این عقیده هستند که قیمتهای فعلی نفت، محصول یک کسری عرضهی ساختاری است. به همین خاطر، دستیابی و دسترسی به نفت مطمئن، میتواند راسا عاملی برای بروز تشنج در خاورمیانه باشد( گو آنکه مقدار عرضهی این نفت مطمئن هم رو به کاهش دارد و مسلما هر قدرتی خواهان کسب سهم بیشتری از این میزان اندک است). بهنظر میرسد همکاریهای نظامی کشورهای منطقه با قدرتهای بزرگ هم در ذیل همین رابطه قابل توجیه باشد که برای نمونه به دستودلبازی قطر برای دراختیار قرار دادن پایگاههای نظامی به آمریکا اشاره میکنیم.
اما نقش روسیه هم در این میان قابل توجه است. شاید تعبیر” لاس زدن” را بتوان عبارت مناسبی برای نشان دادن ماهیت روابط ایران و روسیه دانست( مورد تاسیسات نطنز و یا سیستمهای پیشرفتهی دفاع هوایی و …)
بهعنوان یک نکتهی دیگر که اتفاقا از چشم ناظرین و کارشناسان نفتی کشور بهدور مانده است، باید از تعامل آقایان پوتین و مدودوف در مورد شرکت معظم و مهم گازپروم روسیه یاد کنیم که طی آن، یک دولت در داخل یک دولت دیگر شکل گرفت. این دو نفر در کنار هم کاری کردند که تا این لحظه در هیچ کشور صادرکنندهی نفت سابقه نداشته و آن اینکه دو فاکتور” شرایط عرضه” و” شرایط قیمت” را دیکته کردند.] در فرصت مناسبتری به بررسی این اقدام آنها خواهیم پرداخت.[
جنگ با ایران و مسئلهی نفت
دو فاکتور در اقتصاد ایران وجود دارد که همیشه روبه افزایش است. اول جمعیت و دوم: تواناییهای بالقوهی اقتصادی.
در عوض، منابع هیدروکربنی کشور، همیشه روبه کاهش میگذارد( نه فقط در ایران بلکه در همهجای دنیا). اولین بارموضوع استفاده از انرژی اتمی برای تولید برق در سالهای ابتدایی دههی 1350 شمسی بهطور جدی مطرح شد که در آن موقع با استقبال آمریکا و غرب و حتی ژاپن قرار گرفت.
من شخصا با این جمله که میگوید” بحرانهای اقتصادی عامل پدیداری جنگها هستند” ، موافقت چندانی ندارم؛ ولی بهسختی بتوان کلیت این گزاره را رد کرد.
در سالهای 1980 تا 1983 و بحران عمومی اقتصادی جهان، شاهد بودیم که تقاضای نفت دچار افزایش گردید و در کنار آن، قابلیتهای روبه ازدیاد عرضهی نفت هم بهیکباره خودشان را نشان دادند. بهدنبال آن در سالهای اواسط دههی 1980 تا پایان همان قرن، یک دورهی قیمتهای پایین نفت بر بازار حاکم بود( نقطهی حضیض این کاهش را باید سالهای 99-1998 معرفی کرد که قیمتهای نفت به مرز 10 دلار رسیدند). اما امروزه وضعیت فرق کرده و عملا هیچ منفعت مطلوبی برای مصرفکنندگان وجود ندارد. قاطبهی کارشناسان هم بارها اعلام کردهاند که انتظار اینکه قیمتهای نفت دچار کاهش چشمگیری شود هم ، انتظار عبثی است.
پدیدهی جنگ همیشه خشک و تر را با هم میسوزاند و تاسیسات نفتی هم از این قاعده مستثنی نیستند( جنگ عراق و کویت را به یاد داریم که طرف عراقی اقدام به تخریب و انهدام تاسیسات نفتی کویت نمود)
در مورد جنگ با ایران هم گفته شده که تنبیه ایران از این طریق، میتواند اهدافی چون بازکردن درب چاههای نفتی و سیراب نمودن عطش نفتی قدرتهای بزرگ و شرکتهای بزرگ وابسته و پیوسته به آنها را در پی داشته باشد. ولی این گزاره فقط یک سوی ماجرا بوده و بهنوعی مثل این است که کسی بخواهد جعبهی مارگیری را باز کند.
آیا این جنگی که برخی از گروههای غربی از آن دم میزنند، همانا به مثابهی آغاز بیثباتیهای منطقهای و بروز جنگهای قومی و مذهبی و حتی اختلافها و درگیریهای داخلی قدرتهای غربی برای چنگ انداختن بر منابع نفتی ایران نخواهد بود؟ در این صورت، چه چیزی عاید آن کشورها و شرکتهای بزرگ وابسته میشود؟؟
از اواخر دههی 1980 میلادی به یاد داریم که صندوق بینالمللی پول بواسطهی فقر شدید در آفریقا( که دلیل آن، کاهش شدید قیمت اقلام صادراتی کشورهای آفریقایی بود) اقدام به پیشنهاد و اجرای دستوری سیاستهای اصلاح ساختاری نمود که از آن مقطع بهیکباره تاول جنگهای منطقهای سر باز کرد. مثلا در رواندا حدود یک میلیون نفر قصابی شدند . امروزه در کشورهای شورای همکاری خلیج فارس، به مدد دلارهای نفتی، شاهد رشد اقتصادی دورقمی هستیم( البته از نوع حبابی آن) که رشد جمعیت را در پی داشته است.
در مورد ایدهی حمله به ایران همیشه از این عبارت استفاده میشده است که باید ایران را از توسعهی قابلیتهای تولید سلاحهای اتمی باز داشت. اما این عبارت بسیار کلی و جامع است و شاید اگر روزی قدرتهایی نظیر آمریکا و اسرائیل و اروپای غربی اعلام کنند که سیاستهای ایران باعث افزایش قیمت نفت شده است، باز هم بتوان آن را ذیل همان عبارت کلی( یعنی جلوگیری دسترسی ایران به سلاح اتمی) تفسیر و تبیین کرد؛ کما اینکه در 21 تیرماه سال جاری و مقارن آزمایش موشکی ایران، بلافاصله اعلام شد که این آزمایش موشکی حدودا قیمت های نفت را بهمیزان 10 دلار بالا برده است.
در مورد جنگهای نیمهی دوم قرن بیستم، جملهی معروفی است که میگوید:” این جنگها به خاطر رشد جمعیت و رشد تکرارنشدنی عرضهی انرژی ارزان، وقوع یافتهاند”
اما آیا این مصداق را میتوان برای جنگهای نیمهی اول قرن بیستویکم، قبول داشت؟
پاسخ به این سوال کار سادهای نیست. ولی با نگاهی به برخی پدیدهها و آمارها میتوانیم درک درستتری از آن سوال داشته باشیم:
الف) طی قرن گذشته، جمعیت از 5/1 میلیارد به بیش از 6 میلیارد رسید که این رقم در سال 2008 به 55/6 میلیارد نفر بالغ شده است.
ب) تولید و مصرف سوختهای فسیلی از میزان 1100 میلیون تن( معادل نفت) به رقم 9800 میلیون تن رسیده است.
ج) طی این دوره، با وجود آنکه جمعیت جهان فقط 4 برابر شده است، ولی مصرف انرژی به میزان 9 برابر رسیده است.
د) در سالهای اولیهی قرن بیستم، کارایی انرژی حدود 10 تا 15 درصد بوده که تا پایان همان قرن به بالای 25 درصد رسید.
ه) طی قرن بیستم، جمعیت حدود 4 برابر بیشتر شده ولی مصرف واقعی و مفید انرژی، بهمیزان 18 برابر افزایش یافته است ( یعنی حاصلضرب 9 برابرشدن تولید انرژی بهازای دوبرابر شدن کارایی انرژی)
با این اوصاف، اکنون یک سؤال مطرح میشود و آن اینکه آیا این وضعیت اساسا قابل تکرار هست یا خیر؟
شرایطی را تصور کنیم که طی آن، انرژی به شکل مطمئن و ایمن ، به مرحلهی تولید رسیده و عرضه میشود. آیا در این صورت میتوانیم استدلال کنیم که تحت شرایط بالا، تولید اسلحه و جنگافزارهای نظامی رو به کاهش میگذارد؟
ببینیم آمارها چه میگویند:
– تولید اتوموبیلهای سواری در اول قرن بیستم تا آخرهمان قرن، تقریبا 67 برابر شده است.
– تولید مین و نانجک و خمپاره و موشکهای کالیبر کوچک وخمپارهانداز و توپهای سبک( 105 میلیمتری و کمتر)، حدودا 250 ( دویست و پنجاه) برابر شده است.
دقت کنیم که نیروگاههای هسته ای را نمیتوان در مقابل بمباران وحملهی نظامی بهطور کامل ایزوله و نفوذناپذیر کرد و بعید است که این مهم از چشم دولتمردان کشورمان مخفی ماده باشد.
یک شاهد دیگر
متعاقب شکست و خروج شوروی(سابق) از افغانستان و کمکهای بیدریغ آمریکا از مجاهدین اسلامی و بنلادن، عموما ناظرین نفتی برای تحلیل وضعیت آن موقع، با شرایط جدیدی روبهرو شدند. مقارن همان سالها بود که نرخ اکتشافات نفت و گاز در اقصی نقاط جهان رو به کاهش نهاد و دو کشور چین و هند هم به جرگهی تقاضاکنندگان نفت پیوستند( به فاصلهی اندکی دو کشور پاکستان و ترکیه هم جایی برای خود در گروه متقاضیان باز کردند).
اگر قبلا این تقاضاکنندگان نفت به دنبال تصاحب و تملک ذخایر نفت و دردستگرفتن تولید نفت در کشورهای تولیدکننده بودند( اختصاصا در خاورمیانه)، اما اکنون همهی آنها مطالبات بیشتری دارند. مثلا علاوه بر کنترل تولید، خواستار کنترل مسیرهای صادراتی و شبکههای انتقال نفت و گاز هم هستند. بگذریم که در هر دو دوره، نقش نفت بهعنوان عامل محرک تضاد منافع، جلوهگر شده است.
همچنین اگر قبلا سیاستهای کلان نفتی جهان در هیات مدیرههای شرکتهای نفتی و در لندن و واشنگتن طرحریزی میشد، اما اکنون باید دهلی و آنکارا و پکن را هم به آن اضافه کرد. در حال حاضر، مدعیان بیشتری در حال سیاستگزاری هستند. همهی آنها میدانند که وقت کمی هم دارند و باید هرچه سریعتر سهم بیشتری را از تولید اندک جهان از آن خود کنند.
گفته میشود که از سال 200 تا سال مقطع حاضر، تعداد نیروهای نظامی و زرادخانهای و لجستیکی در خاورمیانه حدودا شش برابر شده است( از یاد نبریم که این منطقه 60 درصد از کل ذخایر باقیماندهی نفت و حدود 60 درصد از ذخایر شناختهشدهی جهان را در خود جای داده است).
اگر این واقعیت را بپذیریم که رشد تقاضای جهانی بهسرعت در حال افزایش بوده و در کنار آن، نرخ رشد عرضهی نفت هم رفتهرفته در حال پسرفت است، آنگاه مسلما باید پدیدهی تهی شدن ذخایر نفتی جهان( همان depletion ) را هم به عنوان یک اصل قابلقبول بپذیریم.
دقیقا به همین خاطر است که هم اکنون جغرافیای ژئوپولیتیکی و ژئواکونومی نفت منطقه، رو به گسترش دارد.
از یکطرف به آسیای میانه و ترکیه و گرجستان و دریای سیاه و از طرف دیگر به افغانستان و پاکستان امتداد مییابد. از سمت دیگر به عراق و کویت و از دیگر سو در کشورهای شورای همکاری خلیج فارس سر در میآورد.
تهران
آمارهای رسمی حاکی است که بیشترین میزان تولید نفت ایران در سال 1978 اتفاق افتاده که تا این لحظه قادر به تکرار آن تجربه و بازگشت به آن سطح تولید نبودهایم.
کشورمان هماکنون در گرداب مصرف نامعقول انرژی گرفتار آمده است. این وضعیت هم یک عامل است و هم یک معلول . اما اینکه کدامیک بر دیگری تقدم دارد را باید از سیاستگزارانی پرسید که بیشترین نرخ رشد ناوگان خودرویی در جهان را از آن خود کرده و به آن افتخار میکنند( البته در این شاخص در مقام دوم و بعد از چین قرار داریم).
بدیهی است اقدام به راهاندازی تاسیسات هستهای، راهکار غلطی نبوده و نیست. در این وسط اتهام اصلی همچنان متوجه ایران است ؛خصوصا آنکه بعد از حوادث یازده سپتامبر، مردم غرب همواره از غول تروریست در هراس بیپایانی به سر برده و رسانههای بزرگ و تاثیرگذار وابسته به آنها هم مرتبا در حال دامن زدن به این وحشت دائمی هستند.
از جانب دیگر باید به این نکته اشاره کرد که سیاستهای سمت تقاضای انرژی در کشور، به خوبی تعریف نشده و اساسا در سبد سیاستگزاری برای انرژی در ایران، راهکارهای محدود کننده و بازدارنده از محبوبیت بیشتری برخوردار بودهاند( مورد سهمیهبندی بنزین و جیرهبندی برق و تهدید مقامات وزارت نیرو به جیرهبندی آب).
توسعهی صنعت نفت کشور هم بواسطهی مسایل سیاسی و تحریمها و برخی اقدامات شتابزده و تصمیمگیریهای غلط و دیرهنگام، به خوبی پیش نرفت( مثلا توسعهی پروژهی سترگ پارس جنوبی که در این مورد باید به استراژیهای دقیق دولت بوش اشاره کرد که توانست توسعهی این میدان بزرگ را با وجود تمامی قابلیتهای عملیاتی، در محاق قرار دهد).
و این دقیقا مسئلهای است که کشور را در محافل بینالمللی انرژی به شدت تحت فشارهای انتزاعی قرار داده است. بدین صورت که – به غلط- استدلالهایی مبنی بر اتمام توان صادراتی نفت کشور ارائه میشود و محور اصلی آنها هم اشاره به رشد شدید مصرف انرژی در داخل است. نمونهای را که اخیرا در سایتهای مختلف منتشر شده، با هم ببینیم.( به منبع تهیه کنندهی این نمودار هم دقت شود که ادارهی اطلاعات انرژی آمریکا یا EIA است)
بهنظرم این شروع بسیار سهمگینی است که از جانب غرب بر علیه صنعت نفت کشور صورت گرفته و متاسفانه برخی روزنامهها هم بیخبر از صحت و سقم ماجرا، به آن دامن میزنند.
کنارهگیری شرکتهای بزرگ از ورود و ادامهی فعالیت در ایران را باید به عنوان فاز بعدی این سیاستگزاری هوشمندانه تلقی کرد. اما اینکه در آینده چه عکسالعملی از جانب طرفین این بازی صادر میشود، باید منتظر بود و دید //////