یادداشتی از من را در شانا ( شبکه ی اطلاع رسانی نفت و انرژی) در اینجا ببینید یا در ادامه :
علم اقتصاد را در زمره علوم انسانی طبقهبندی کردهاند. یکی از ویژگی های عمومی علوم انسانی آن است که میتوان با استناد به استدلالات گوناگون، به اثبات یا نفی یک موضوع پرداخت. به عبارت دیگر میتوانیم یک مفهوم عینی را از زوایای گوناگون مورد بررسی قرار دهیم.
علم اقتصاد به عنوان یکی از علوم انسانی هم از این قاعده مستثنی نیست. بارها شاهد بودهایم که با معرفی یک شاخص جدید، بسیاری از مضامین و مفاهیم کلاسیک این علم، کاربرد خود را از دست داده است و یا حداقل این که برای تبیین مفهوم جدید، ابزاری به دست نداده و سکوت کردهاند.
حوزه اقتصاد انرژی نیز به عنوان یکی از شاخههای علم اقتصاد، از این حکم مستثنا نبوده است. همه بر این عقیده هستند که در طول زمان و خصوصاً طی چند دهه اخیر، مصرف انرژی با عنایت به میزان تولید در حال افزایش بوده است. ولی شاید این حکم کلی، چندان مصداق آماری هم نداشته باشد. به این صورت که در سال 1980 جمعیت جهان حدود 5/4 میلیارد نفر و میزان متوسط تولید هم حدود 64 میلیون بشکه بوده است که سهم هر نفر معادل 28/5 شبکه می شود. در سال 1991 جمعیت حدود 32/5 میلیارد نفر و تولید نفت هم معادل 7/66 میلیون بشکه بوده است و سهم هر یک از افراد جهان معادل 51/4 بشکه محاسبه میشود. جالب است که در سال 2003 هم جمعیت جهان حدود 3/6 میلیارد نفر و تولید نفت نیز حدود 78 میلیون بشکه بوده و بنابراین سهم سرانه حدود 51/4 بشکه بوده است.
در حال حاضر هم این شاخص به رقم 61/4 می رسد. ملاحظه میشود که این سهم در حال کاهش است. حال اگر نرخ سرانه را همان 5/4 بشکه در سال بگیریم و فرض کنیم سالانه حدود 85 میلیون نفر هم به جمعیت جهان اضافه شود، آنگاه رشد تقاضای سالانه حدود بالای رقم یک در میآید، بنابراین نرخ فوق به طور اجتناب ناپذیری در حال نزول است که دلیل اصلی آن، کاهش در دسترس بودن فیزیکی نفت است.
اقتصاددانان از دیرباز بر روی یک سئوال اساسی متمرکز شده اند و آن این که چگونه مقوله انرژی قادر است در حاشیه پدیده توسعه اقتصادی، به عنوان یک فاکتور ( آنهم در مقام علت) دارای اهمیت باشد؟ در ادبیات اقتصادی چنین بیان شده که توسعه اقتصادی باعث افزایش مصرف انرژی میشود. در اقتصاد انرژی بر این نکته تأکید میشود که چگونه جوامع در حال رشد و توسعه، انرژی استفاده میکنند، حال آن که به نظر میرسد این سوال و پاسخ هایی که به آن داده میشود، دیگر نخ نما شده است. بنابراین اکنون منطقیتر این است که میفهمیدیم چگونه جوامع مصرف کننده انرژی به توسعه و رشد نایل میشوند؟ آنچه از آمارها برمیآید این که کل انرژی مصرفی و همچنین مصرف سرانه انرژی در کشورهای پیشرفته صنعتی، روند مستمر رشد را نشان میدهد.
در ادبیات کلاسیک اقتصاد میگویند که اگر قیمت نفت افزایش یابد، لاجرم تقاضا کاهش مییابد، اما اگر قیمت ها کاهش یابد، تقاضا به میزان اولیه برنخواهد گشت، در این خصوص صحبت از تجزیه قیمت نفت مطرح میشود، در صورت بالا رفتن قیمتها، قاعدتاً مصرف کنندگان نهایی به مراتب سریعتر از نهادههای واسطهای به عکسالعمل میافتند. هر چند که مصرف کنندگان واسطهای خود نیز اقدام به انتقال افزایش قیمت به شکل افزایش قیمت تمام شده کالای خود به مصرفکنندگان نهایی میکنند.
البته این رفتار را میتوان مصداقی از تفکر عقلایی در محیط عمومی اقتصاد تلقی کرد. ولی شاید کمتر به این نکته اشاره شده که رفتار فوق، نه به شکل ساده، بلکه به صورت تورم پیشبینی شده، بر روی قیمت کالاهای آنها اعمال میشود. بدین صورت و به واسطه فشار ……
علم اقتصاد را در زمره علوم انسانی طبقهبندی کردهاند. یکی از ویژگی های عمومی علوم انسانی آن است که میتوان با استناد به استدلالات گوناگون، به اثبات یا نفی یک موضوع پرداخت. به عبارت دیگر میتوانیم یک مفهوم عینی را از زوایای گوناگون مورد بررسی قرار دهیم.
علم اقتصاد به عنوان یکی از علوم انسانی هم از این قاعده مستثنی نیست. بارها شاهد بودهایم که با معرفی یک شاخص جدید، بسیاری از مضامین و مفاهیم کلاسیک این علم، کاربرد خود را از دست داده است و یا حداقل این که برای تبیین مفهوم جدید، ابزاری به دست نداده و سکوت کردهاند.
حوزه اقتصاد انرژی نیز به عنوان یکی از شاخههای علم اقتصاد، از این حکم مستثنا نبوده است. همه بر این عقیده هستند که در طول زمان و خصوصاً طی چند دهه اخیر، مصرف انرژی با عنایت به میزان تولید در حال افزایش بوده است. ولی شاید این حکم کلی، چندان مصداق آماری هم نداشته باشد. به این صورت که در سال 1980 جمعیت جهان حدود 5/4 میلیارد نفر و میزان متوسط تولید هم حدود 64 میلیون بشکه بوده است که سهم هر نفر معادل 28/5 شبکه می شود. در سال 1991 جمعیت حدود 32/5 میلیارد نفر و تولید نفت هم معادل 7/66 میلیون بشکه بوده است و سهم هر یک از افراد جهان معادل 51/4 بشکه محاسبه میشود. جالب است که در سال 2003 هم جمعیت جهان حدود 3/6 میلیارد نفر و تولید نفت نیز حدود 78 میلیون بشکه بوده و بنابراین سهم سرانه حدود 51/4 بشکه بوده است.
در حال حاضر هم این شاخص به رقم 61/4 می رسد. ملاحظه میشود که این سهم در حال کاهش است. حال اگر نرخ سرانه را همان 5/4 بشکه در سال بگیریم و فرض کنیم سالانه حدود 85 میلیون نفر هم به جمعیت جهان اضافه شود، آنگاه رشد تقاضای سالانه حدود بالای رقم یک در میآید، بنابراین نرخ فوق به طور اجتناب ناپذیری در حال نزول است که دلیل اصلی آن، کاهش در دسترس بودن فیزیکی نفت است.
اقتصاددانان از دیرباز بر روی یک سئوال اساسی متمرکز شده اند و آن این که چگونه مقوله انرژی قادر است در حاشیه پدیده توسعه اقتصادی، به عنوان یک فاکتور ( آنهم در مقام علت) دارای اهمیت باشد؟ در ادبیات اقتصادی چنین بیان شده که توسعه اقتصادی باعث افزایش مصرف انرژی میشود. در اقتصاد انرژی بر این نکته تأکید میشود که چگونه جوامع در حال رشد و توسعه، انرژی استفاده میکنند، حال آن که به نظر میرسد این سوال و پاسخ هایی که به آن داده میشود، دیگر نخ نما شده است. بنابراین اکنون منطقیتر این است که میفهمیدیم چگونه جوامع مصرف کننده انرژی به توسعه و رشد نایل میشوند؟ آنچه از آمارها برمیآید این که کل انرژی مصرفی و همچنین مصرف سرانه انرژی در کشورهای پیشرفته صنعتی، روند مستمر رشد را نشان میدهد.
در ادبیات کلاسیک اقتصاد میگویند که اگر قیمت نفت افزایش یابد، لاجرم تقاضا کاهش مییابد، اما اگر قیمت ها کاهش یابد، تقاضا به میزان اولیه برنخواهد گشت، در این خصوص صحبت از تجزیه قیمت نفت مطرح میشود، در صورت بالا رفتن قیمتها، قاعدتاً مصرف کنندگان نهایی به مراتب سریعتر از نهادههای واسطهای به عکسالعمل میافتند. هر چند که مصرف کنندگان واسطهای خود نیز اقدام به انتقال افزایش قیمت به شکل افزایش قیمت تمام شده کالای خود به مصرفکنندگان نهایی میکنند.
البته این رفتار را میتوان مصداقی از تفکر عقلایی در محیط عمومی اقتصاد تلقی کرد. ولی شاید کمتر به این نکته اشاره شده که رفتار فوق، نه به شکل ساده، بلکه به صورت تورم پیشبینی شده، بر روی قیمت کالاهای آنها اعمال میشود. بدین صورت و به واسطه فشار بر مصرف کننده نهایی میباید قاعدتا شاهد تآثیر نامطلوب بر رشد اقتصادی باشیم. چرا که مصرف کنندگان نهایی به همراه گروههای واسطهای، تقاضای خود را کاهش دادهاند. به هر صورت، برآیند تبعات حاصله، احتمالا چیزی جز اخلال در روند رشد اقتصادی نیست. اما جالب آنکه در عین حال، میزان تقاضای نفت معادل حداقل سالیانه با نرخ بالای دو درصد به طور متوسط افزایش یافته است. با این اوصاف نه تنها هیچ گونه کاهشی در وابستگی اقتصاد جهانی به نفت پدید نیامده، بلکه میتوان ادعای افزایش وابستگی را نیز مطرح کرد. بدیهی است در حالی که هیچ جایگزین ارزانتر، کارآتراو راحتی برای نفت نداریم، قاعدتاً هیچ گریزی از مصرف آن وجود ندارد.
هم اکنون حدود 85 میلیون بشکه نفت در روز مصرف میشود و اگر بخواهیم مثلاً از چوب به عنوان جایگزین استفاده کنیم، میبایستی سالیانه 12 میلیارد تن الوار تولید شود که سوزاندن این حجم در همان سال اول محیط زیست را به کلی منهدم میسازد. برخی به فکر تولید انبوه الکتریسیته و استفاده از آن هستند، این فکر قبلاً توسط لنین و استالین مطرح شده، اما هیچ گاه عملی نشد. اما سئوال اساسی این است که چگونه این حجم الکتریسته را تولید کرده و به فرض تولید، با چه ابزاری منتقل و توزیع گردد؟ در مورد اقتصاد هیدروژنی هم وضع کاملاً مشخص است و قاعدتاً تا چندین سال آینده دسترسی کامل به آن مقدور نیست. بدین صورت چرا رشد تقاضای نفت و یا تقاضای گاز که اکنون به مرز 5% در سال رسیده به واسطه قیمتها، هیچگونه تاثیر نامطلوب به خود نمیپذیرد و تا حدی دچار رشد هم شده است؟ اکنون واقعیت ها را بار دیگر مرور کنیم:
قیمتها، عمدتاً در سیر صعودی قرار داشتهاند. تقاضای جهانی نفت به سرعت در حال افزایش است( برخی آمارها این رشد را معادل حدود بالای دو میلیون بشکه در روز برای مقطع سالانه محاسبه کرده اند)، حال آن که قیمت هم به شکل بینظیری رو به صعود است. بنابراین قیمت ها میتوانند در مقاطع مختلف و بر حسب زمان، دچار افزایش، کاهش و یا تثبیت گردند، این جریان موقعی پیچیدهتر میشود که میبینیم نرخ رشد تقاضای نفت هم در حال ازدیاد است. پس از بررسی عدم برگشت پذیری تقاضای نفت نتایج حاصله نشانگر این است که پاسخ تقاضای نفت در برابر کاهش قیمت به مراتب سریعتر و از نظر قدر مطلق، بیشتر در پاسخ آن در برابر افزایش قیمت نفت بوده است.در جدول ذیل، حرکت قیمت ها را برای دورهی 1983-2007 نشان داده ایم.
در جدول ذیل هم میزان کل مصرف جهانی نفت را در همان دورهی 25 ساله نشان داده ایم.
ملاحظه میشود که روند افزایشی تقاضای نفت، به دنبال خود با روند افزایشی قیمت نفت همراه بوده و مثلا بین ژانویه تا اگوست 2004 یک رشد 30 درصدی در قیمت ها حاصل آمد ولی در مدت مشابه و تا دسامبر همان سال حدود 9/1 درصد به رشد تقاضا افزوده شده است.
در مورد این که چرا ارتباط بین قیمت ها و تقاضای نفت از مدل کلاسیک خود تبعیت نمیکند، هنوز شواهد بسیار مستحکمی در دست نیست ولی به نظر میرسد، پدیده افزایش نقدینگی و رشد چرخش دلار و یورو در این مورد بیتأثیر نباشد، به گونهای که افزایش ارزش معاملات نفتی و عکسالعمل مقامات پولی در دامن زدن به چرخش پول را نباید از نظر دور داشت،بدین واسطه رشد تجارت جهانی پدید آمده که اتفاقاً تأثیر سریعی هم بر جای میگذارد.
مورد دیگر در این رابطه همانا تأثیر اهرمی قیمت های کالاهای غیر انرژی بر است که در اینجا این کالاها را با عنوان منابع حقیقی معرفی میکنیم، بدین صورت که با افزایش قیمت های این کالاها، منفعت درآمدی کشورهای متوسط درآمد افزایش مییابد، چرا که این کالاها را در این کشورها تولید و صادر میکنند. تأثیر این وضعیت از طریق مکانیزم بهبود قدرت تعدیل بدهی های این کشورها اعمال میشود.
بدیهی است تسریع پروسه جهانی شدن اقتصاد و تحکیم ارتباطات و وابستگی های متقابل در شرایطی که این منابع حقیقی دچار افزایش قیمت میشوند، احتمالاً کشورهای OECD صاحب درآمدهای اندکتر می شوند. شاید به همین خاطر باشد که برخی اقتصاددانان شرط لازم برای تأثیر نامساعد قیمت های بالای نفت بر رشد اقتصاد جهانی را، افزایش بسیار شدید قیمت ها میدانند.
پویا نعمت اللهی – کارشناس شرکت ملی پخش فرآورده های نفتی ایران