چند وقت قبل و در هنگامی که آن رای عجیب جایزهی گلشیری منتشر شد، با یکی از دوستان در بارهی این رای صحبت میکردم. شاید در وهلهی اول، بیشتر نظرها بر روی نقش سانسور متمرکز بود. دوستمان نظر جالبی در این مورد داشت.
میگفت که رای داوران آن جشنواره، هرچند تلویحاً به مقولهی سانسور هم بیارتباط نبود، ولی در کل، از اینچنین حرکتهایی فقط باید در صورتی دفاع کرد که واجد دو ویژگی «اهمیت» و «تاثیر» باشند.
در خصوص همین سانسور خودمان، بارها شده که صبح بلند شدهایم و دیدهایم که مشترک محترم (یعنی خودمان)، امکان ورود به یک سایت اینترنتی را نداریم. و بیا یک روز صبح دیدهایم که جای یک روزنامه بر روی بساط دکهی روزنامهفروشی، خالی است.
حداکثر کارمان هم این که دو سه روزی بازار حرف و حدیثهای سانسور را گرم کنیم و دوباره همهچیز به حال عادی خودش برگردد.
انگار نهانگار که اصلا چنان سایتی وجود خارجی داشته و ما، همه روزه به آن سر میزدیم . یا به روی خودمان هم نمیآوریم که روزنامهای بوده و گاهی هم تورقاش میکردیم و حالا اگر نمیخواندیماش، حداقل شیشههای دودزدهی منزلمان را با آن پاک میکردیم.
فوق اش دو تا کامنت از سر دلسوزی و بعد هم در انتظار مرگ رسنهای دیگر، به گوشهی روزمرگیهایمان پناه میبریم.
اما ویژگی «تاثیر» هم در سایهی همین رویکرد انفعالی، عملا بلاموضوع تلقی میشود.
اینکه اعتراضهای امثال ما (منظورم مردم عادی است)، تا چه حد واجد عنصر «تاثیر» است و اساساً مگر حکومتمان، مقولهی اعتراض افراد عمومی ملت را تا چه اندازه برمیتابد، دیگر اظهر منالشمس است. فقط اینکه آستانهی تحملشان، در دایرهی بستهای از تنگنظریها و سلباندیشی ها باقی مانده و ما هم حداکثرش، در همین قالب یخ بزنیم و میان تلنباری از اخوتفهای وجدان نداشتهمان، با باد گلویی زیر لب بگوییم: « زندگی دوستت دارم!!»
و متظر فردا بمانیم . درددلهامان را بهجای وجدانمان، در تاکسیها و اتوبوسها بیان کنیم! با صدای آرام. تو بگو باد هوا، تو بگو عفونت سربسته.
اینهمه را گفتم که بگویم در این فضا، همهچیزمان عفونی است. در این روزهای حراج تعهد، من به هیچ چیز عادت ندارم . هیچ چیز مرا به هیجان نمی آورد. نه میلی و نه شادی!
سیاستمان، اقتصادمان، کار فرهنگیمان، خلاصه کلیت جامعهمان.
منجمله حوزهی رسانه و روزنامهنگاریمان.
من نمیدانم مگر این تعداد اندک روزنامهنگار (البته به نسبت تعداد افراد در سایر مشاغل)، مگر چه مطالباتی دارند که اینهمه تشکل و صنف و انجمن تاسیس کردهاند.
مگر حق برخورداری از جریان آزاد اطلاعات و تقاضای حذف سانسور، چیز عجیبی است؟
مگر فهم این مسئله که آزادی مطبوعات، شرط لازم و کافی برای روشنگری افكار عمومی در رابطه با عملکرد حاکمیت است، موضوع دیرفهم و صعبالهضمی محسوب میشود؟
امروزه سرعت اطلاعات آنچنان بالاست كه مخاطب غالبا فرصت دریافت آن را پیدا نمیكند چه برسد به اینكه بخواهد از طریق تفسیر آن، به تاثیر ناشی از آن هم گرفتار شود. و دقیقا در همینجاست که وظیفهی روزنامهنگار شروع میشود.
حالا سؤال و نقطهی ابهام من این است که هرچند دو ویژگی «تاثیر» و «اهمیت» را در تمامی عرصههای رسانهای خود از دست دادهایم، پس چه چیزی برایمان باقی میماند که باز هم «انجمن صنفی روزنامهنگاران و خبرنگاران ایران» را تاسیس کردهایم.
این سه عنوان را با هم مقایسه کنید.
انجمن صنفی روزنامهنگاران ایران
انجمن صنفی روزنامهنگاران مسلمان
انجمن صنفی روزنامهنگاران و خبرنگاران ایران
داستان، کاملا مشخص است.
این هر سه، فیالواقع بهدنبال هدفی هستند که هیچوقت مصداقاش را پیدا نمیکنند.
عزیزان تازهوارد:
با سلام و احترام
اشتباه آمدهاید. اینجا «خر» داغ میکنند.
==========
لینک مرتبط: اتفاقات عجیب؛ ولی هدایتشدهی این روزها
لینک مرتبط از سایت تابناک: انحصاری دیگر به نام انجمن صنفی روزنامهنگاران ایران
لینک مرتبط از سایت انجمن: طبق قانون؛ هر تشکل صنفی تنها باید یک انجمن صنفی داشته باشد