من زیاد مشتری سریالها نیستم اما بعضی سریالها را دنبال میکنم. اخیراً سریال «پولدارک» را دیدم .
ماجرا در قرن ۱۸ میگذرد «راس پولدارک» از جنگ به خانه برمیگردد. اما هرآنچه را که قبل از آن در دست داشته، از بین رفته است؛ منجمله عشقاش به نام الیزابت که ضمناً دخترعمویش هم هست.
الیزابت در ایام جنگ منتظر «راس» میماند اما به گمان این که کشته شده است؛ به عقد پسرعمویش به نام «فرانسیس» (که پسرعموی راس هم هست) درآمده است.
«راس» که همه چیزش را از دست داده، باید از نو شروع کند. در این مدت با یک دخترک فراری فقیر به نام «دملزا» آشنا شده و با او ازدواج میکند.
دملزا زن خوشطینت و مهربان و وفاداری است. در ابتدا حساسیتی به الیزابت ندارد. اما در فصل بعدی سریال، رفتهرفته این نگرانی او جدیتر میشود.
در این فصل؛ «فرانسیس» میمیرد و حس قدیمی به سراع «راس» میآید. دملزا هم از این وضعیت راضی نیست.
تنگناهای مالی به الیزابت فشار میآورد. «راس» سعی میکند به آنها کمک کند اما این همهی ماجرا نیست.
یکی از دشمنان «راس» به نام «جرج مالرگان» که شخص بسیار ثروتمندی است، در فعالیتهای اقتصادی معدن خاندان پولدارک اختلال ایجاد کرده و از طرف دیگر بهشدت به الیزابت علاقهمند است. او در نهایت پولدارکها را به ورطهی ورشکستگی میرساند. فشارها به الیزابت بیشتر میشود اما «راس» حاضر نیست به این راحتی کنار بکشد.
بالاخره الیزابت رضایت میدهد تا با «جورج» ازدواج کند. بدیهی است هیچکس بهاندازهی «راس» از این ماجرا ناراحت نیست.
به باقی ماجرا و خردهروایتها کاری ندارم. اما در آخرین قسمتها، آنچه نباید ، بالاخره میشود. دملزا که از مجموع شرایط موجود، احساس خطر میکند، نگرانی خود را به یکی از دوستان مشترکشان در مورد الیرابت و «راس» ابراز میکند. او معتقد است که الیزابت عشق اول «راس» است و این عشق هیچگاه خاموش و سرد نمیشود.
بالاخره وقتی دعوتنامهی عروسی به «راس» میرسد، شبانه به عمارت الیزابت میرود و او را از این کار بازمیدارد. در حین مشاجره بین این دو ، بالاخره آنچه نباید ، اتفاق میافتد و «راس » ناچاراً شب را در منزل الیزابت سر میکند. او هنگام ترک عمارت قول میدهد که «خیلی زود» برمیگردد.
اما صبح در مواجهه با دملزا، همه چیز را اعتراف میکند. و دیگر هیچوقت به عهد خود به الیزابت وفا نمیکند و پیش او بازنمیگردد.
الیرابت هم به عقد جورج درمیآید و الخ ….
این سریال دوباره یک واقعیت همیشگی را عیان کرد که خیلیها همیشه سعی میکنند آن را انکار کنند. اینکه این همه عشق به الیزابت، نیاز به یک رابطهی جنسی داشت. باید این رابطه برقرار میشد تا این دو به طور کامل از هم دل بکنند.
هیچ عشقی بدون جسم، به نتیجه نمیرسد.
جایی دیدم که میگفت : چقدر خوب است این زمینی کردن، عینی کردن و تجسم بخشیدن به عشق ….
میگفت «اینکه در تعریف عشق، در کنار ماجراپردازی و تعاریف پرطمطراق و مصادیق زیبای حسی و هنر، سعی کنیم یک موقعیت ملموس و یک رفتار آشنای مبتنی بر دوست داشتن هم تعریف کنیم … عشق را تبدیل کنیم بهچیزی دردسترس، ممکن و جزیی از زندگی ….. مثل همین ارتباطات که همیشه دنبالش بودهایم
خلاصه اگر زن هستید، سعی کنید شوهرتان را از عشق اولشان دور نگاه دارید و اگر مرد هستید، حتیالامکان زنتان را نزدیک عشق اولتان قرار ندهید. تبعاتاش با خودتان است !!
==============
پانوشت:
در داستان «هجده پله» هم این موضوع را در قالب یک داستان کوتاه ذکر کرده بودم
آره یادش بخیر نرگس.
[پاسخ]
چرا سوالی که یک نفر از یوزر رفقا پرسیده بود را حذف کردید ؟؟؟؟ جالب بود واسم . همه جا همیشه صورت مساله پاک میشه به جای جواب . من یکی دیگه به این وبلاگ سر نمیزنم . آدمها از بیرون زیبا هستند از داخل خدا میداند .
[پاسخ]
به خاطر اینکه حرف بیجا زدی …
و اسم یک خانم بسیار محترم متاهل را اینجا نوشتی …. که اصلا ربطی به موضوع ندارد ….
هرچی دلت میخواد به من میتوانی بگویی ، اما به دیگران هرگز
[پاسخ]
الان پسر بزرگ الیزابت از راس پولدارکه؟؟؟
[پاسخ]