در سایت «ایران وایر» مطلبی را با عنوان فوق دیدم … از منبع مجلهی «صنعت و توسعه» برداشت شده است …
من زیاد از مسائل سیاسی آگاهی ندارم … اما به نظرم مطلب جامعی بود …
با هم بخوانیم … متن اصلی در این لینک
================================
با شلیک هر موشک «استینگر» یکی از جتهای شوروی در افغانستان سرنگون میشد. «دستورالعمل شلیک استینگر» دعایی بود که اعراب حاضر در افغانستان میخواندند تا «خلبانان ارتش سرخ شوروی را روانه جهنم کنند.»
استینگرها آن قدر به آسمان رفتند تا فرماندهان شوروی ناچار شدند افغانستان را ترک کنند.
برای آنها غیر از این راه، راه دیگری نمانده بود …. کوههای صعبالعبور «تورا بورا» در افغانستان لانههایی امن برای «مجاهدان افغان و عرب» به شمار میرفت که جز با حملات هوایی نمیشد از آن عبور کرد.
تا وقتی «استینگر» به مجاهدان افغان نرسیده بود، فرماندهان کمونیست امیدوار بودند خیلی زود به حسرت رسیدن پشت کوههای تورا بورا پایان بدهند.
اما وقتی موشکهای آمریکایی استینگر که در هدفگیری خطا نمیکردند، به دست مجاهدان عرب رسیدند، یک راه چاره بیشتر جلوی پای این فرماندهان باقی نمانده بود: یا در افغانستان بمانند و بمیرند یا آن که هر چه سریعتر ترک خانه همسایه بکنند.
کمونیستها راه دوم را برگزیدند و به این ترتیب ارتش شوروی در سال 1989 خاک افغانستان را ترک کرد.
موشک استینگر صرفا ابزار پیروزی مجاهدان عرب و افغان بر شوروی نبود …. استینگر اسم رمزی بود که باعث شد «افراطگرایی اسلامی» انسجام بگیرد و تقریبا سه دهه تحولات بینالمللی را به خود اختصاص دهد.
استینگر، نقشه راهی برای بناسازی مجاهدانی بود که پس از خروج شوروی از افغانستان خود را «القاعده» و «طالبان» نامیدند …. آنهایی که عرب بودند، نام القاعده را بر خود نهادند و افغانهای افراطی طالبان خوانده شدند.
از زمان حضور شوروی در افغانستان، آمریکا تلاش زیادی داشت تا بتواند به هر شکل ممکن ارتش سرخ را از این کشور خارج کند.
به این ترتیب چند جریان به موازات همدیگر حرکت کردند تا خیال همه از شر ارتش سرخ راحت شود.
یکی از این جریانها، مراکز رادیکال اسلامی در منطقه خاورمیانه بودند که عمدتا با گرایشهای سنی مذهب تندرو و وهابی شناخته میشدند.
این مراکز در میانه دهه 80 قرن گذشته با چرخشی ایدئولوژیک تلاش کردند تا «شوروی» را به جای «اسراییل» دشمن واقعی اسلام معرفی کنند.
تبلیغات پردامنه خیلی زود به هدف نشستند و به این ترتیب چریکهای عربِ به شدت مذهبی تصمیم گرفتند به جای آن که روانه نوار غزه و کرانه باختری رود اردن شوند، خود را از راه کشورهای حاشیه خلیج فارس به پاکستان و از آن جا به افغانستان برسانند.
به این ترتیب، ظرف کمتر از چندماه هزاران نفر از آفریقا و کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس عازم افغانستان شدند.
مجاهدانی که به افغانستان رسیده بودند خیلی زود فهمیدند که با سلاحهایی که در دستشان است نمیتوانند از پس ارتش سرخ برآیند …. رمز برتری آنها فقط به در اختیار داشتن «موشکهای استینگر» خلاصه میشد تا بتوانند با استفاده از آنها از شر بمبارانهای بیامان جنگندههای دشمن در امان بمانند.
برای رسیدن به این موشکها راهی جز نزدیکی به آمریکا وجود نداشت ….. آنها باید به طریقی آمریکا را مجاب میکردند که یکی از فوق مدرنترین سلاحهای ساخت آن کشور را در اختیارشان بگذارد.
وظیفه مجاب کردن کاخ سفید را چهرهای برعهده گرفت که نامش تازه سالها بعد بر سر زبانها افتاد: «بندر بن سلطان» سفیر وقت عربستان در آمریکا.
بندر بن سلطان که از سال 1983 به آمریکا اعزام شده بود تا 22 سال بعد در سمتاش باقی ماند.
او از جوانی به شدت به دنبال پیشرفت در دربار آل سعود بود و به کمک هوش سرشارش به خوبی میدانست نفوذ در میان سیاستمداران آمریکایی که اثرگذاری خاصی بر خاندان حاکمه سعودی دارند میتواند پل پیشرفت او در ساختار سیاسی عربستان باشد.
به همین دلیل بن سلطان خیلی زود زبان انگلیسی را یاد گرفت و با جلب توجه محافل امنیتی عربستان به آمریکا اعزام شد …. بن سلطان با درک حساسیتهای دولت آمریکا نسبت به حضور شوروی در افغانستان، شخصا کار هدایت مجاهدان عرب و افغان در افغانستان را برعهده گرفت تا به آمریکاییها نشان دهد که چگونه میتواند کشورشان را از خطر شوروی برهاند.
وقتی که مجاهدان عرب در افغانستان به بنبست رسیده بودند، خودش دست به کار شد و به همان سیاستمداران آمریکایی که حتی توانسته بود به محافل خانوادگیشان راه یابد، بقبولاند که «استینگر» رمز پیروزی بر شوروی است.
به این ترتیب در اثر توافقی نانوشته میان آمریکا و مبارزانی که بعدها القاعده نام گرفتند، موشکهای استینگر سر از افغانستان درآوردند.
خروج شوروی از افغانستان برای بندر بنسلطان تحقق آرزویی بود که او مدتها برای آن لحظهشماری میکرد ….. حالا وی منتظر بود تا از واشنگتن در گوش حکام عربستانی خوانده شود که این دیپلمات جوان باید عهدهدار پستهای حساستری شود.
اندکی بعد «جورج واکر بوش» رییسجمهور وقت آمریکا به عربستان رفت تا رسما از تلاشهای آل سعود در خروج شوروی از افغانستان تشکر کند …. بوش پدر همان جا به «ملک فهد» پادشاه وقت عربستان گفت که بندر بنسلطان میتواند با زیرکی سیاستهای عربستان را در منطقه جلو ببرد و بجاست که مقامی عالیتر به وی اعطا شود.
اما پاسخ ملک فهد آب پاکی را روی دست بوشِ پدر ریخت و تمام آرزوهای بندر را پرپر کرد تا آن جا که وی به جای آن که پستی مهمتر در دربار آل سعود بگیرد تا سال 2005 در آمریکا باقی ماند.
ملک فهد به رییسجمهور وقت آمریکا گفته بود که در عربستان، تبار افراد نقش ویژهای در پیشرفت آنها دارد و کاری از دستش برای پیشرفت بندر برنمیآید.
به این ترتیب، خاندان مادری بنسلطان مانعی در برابر پیشرفت او شدند. «خیزرانه» مادر سیاهپوست سودانی بنسلطان بود که با پدر بندر ارتباط مخفیانه داشت …. تعلق نداشتن خیزرانه به خاندان آلسعود از یک طرف و اعتقاد شاهزادگان دیگر مبنی بر این که بندر بنسلطان ماحصل ارتباطی غیرسعودی است باعث شدند تا او به آن چیزی که بعد از خروج شوروی از افغانستان حق خود میدانست، نرسد.
به همان اندازه که جلوگیری از پیشرفت بندر برای همیشه بر او اثر گذاشت، رابطهای که وی با گروههای عرب جهادی در افغانستان به دست آورد برای همیشه رد بندر بنسلطان را بر پیکر این جریانها ثبت کرد.
بازماندگان صدام حسین مذهبی شدند
«ملامحمد عمر» رهبر طالبان سوار بر موتورسیکلتی از «عمارت فرمانروایی» در شهر مزار شریف افغانستان خارج شد و بعد از آن دیگر هیچکس او را ندید.
زودتر از ملاعمر، «اسامه بنلادن» از نظرها پنهان شده است.
همه مجاهدان عرب و افغان که روزگاری به پشتوانه حمایتهای سیاسی و نظامی آمریکا و عربستان اسلحه به روی ارتش سرخ شوروی گرفته بودند، به دنبال سرپناهی برای نجات از حملات جنگندههای آمریکایی میگردند.
گروهی زیادی از آنها به شمال پاکستان در منطقه وزیرستان شمالی میروند، جایی که از نظر جغرافیایی تا اندازه زیادی به کوههای تورا بورا شباهت دارد.
کوههایی که 20 سال پیش از این، پناهگاهی برای آنها بود تا از بمباران جتهای شوروی در امان باشند.
یک سال پس از دربهدری اعضای القاعده در پاکستان، دولت بوشِ پسر اسب را زین میکند تا به سراغ صدام حسین برود …. برنامه بوش برای حمله به عراق بار دیگر باعث میشود تا توجهات به بندر بن سلطان که هنوز سفیر عربستان در آمریکاست جلب شود.
دربار آل سعود که شناخت کافی از بافت قومیتی در عراق دارد به خوبی میدانست که با سرنگونی صدام حسین قاعدتا شیعیان این کشور باید حکومت را در اختیار بگیرند…..
سعودیها خبر داشتند که جمهوری اسلامی ایران در سالهای گذشته به خوبی توانسته است در میان عراقیهای شیعه نفوذ و جریانهای مختلف سیاسی شیعه از صدر تا حکیم را به خود نزدیک کند و در نتیجه سرنگونی صدام حسین و به حکومت رسیدن شیعیان تنها میتواند به معنای توسعه نفوذ منطقهای جمهوری اسلامی ایران تمام شود.
برای دربار آل سعود تنها یک راه وجود داشت …. بندر بن سلطان.
بلافاصله از ریاض به وی ابلاغ کردند که هر طور شده باید جلوی حمله آمریکا به عراق را بگیرد.
بن سلطان هم خیلی سریع دست به کار شد اما بوش قسم خورده بود که حکومت صدام حسین را براندازد.
به این ترتیب در بامداد اول فروردین 1382 موشکهای کروز و اسکاد آمریکایی حمله به عراق را آغاز کردند و کمتر از یک ماه بعد بغداد و رژیم صدام حسین سقوط کردند …. حمله آمریکا به عراق این بار یک شکست تمام عیار برای بن سلطان به شمار میرفت.
او خلاف ماموریت قبلی نتوانسته بود نظر مقامهای سعودی را جلب کند.
هرچقدر که سقوط صدام حسین برای بن سلطان گران تمام شده بود، برای برخی رهبران القاعده یعنی دوستان قدیمی بن سلطان ارزشمند بود.
هرج و مرج حاکم بر عراق برای آنها که جای مناسبی در پاکستان نصیبشان نشده بود، وسوسهکننده بود.
به این ترتیب، از اواسط سال 2003 نقل و انتقال اعضای القاعده به عراق آغاز شد. دو سال بعد که شیعیان در عراق به حکومت رسیدند، ماموریت بنسلطان هم در آمریکا به پایان رسید. دولت نوری مالکی در حالی قدرت را در بغداد به دست گرفته بود که وابستگان رژیم 30 ساله بعث در عراق به گوشه عزلت خزیده و در فکر بازگشت به دوران پرقدرت سابقشان بودند. دوران سیاهی که صدام حسین و حزب بعث در عراق حاکم کرده بودند عملا راه مستقیم و سیاسی حضور آنها در قدرت را مسدود کرده بود. آنها هم یک راه بیشتر پیش پایشان نبود؛ تضعیف دولت مالکی از راه ناامن کردن کشور. رهبران سابق ارتش و حزب بعث، برای پیشبرد برنامه شان به سراغ القاعدهایها رفتند که دو سال پیش و با سقوط صدام حسین به کشورشان آمده بودند. این حقیقت که این افراد عمدتا از اعضای رده پایین القاعده بودند این فرصت را در اختیار فرماندهان بعثی قرار میداد تا با سوء استفاده از کم سوادی آنها در آتش عقاید رادیکال سنی شان بدمند و این عده را علیه دولت شیعه مالکی بسیج کنند. «حجی البکر البغدادی»، «ابوایمن العراقی»، «ابو احمد العلوانی» و «ابو عبدالرحمن البیلاوی» چهار افسر برجسته ارتش بعث صدام بودند که راه میانبر به اعضای القاعده را پیدا کردند.
حجی البکر البغدادی یکی ازفرماندهان ارتش بعث عراق بود که سابقه مبارزه علیه ایران در دوران جنگ تحمیلی در پروندهاش دیده میشود. ابوایمن العراقی یکی از افسران سازمان اطلاعات نیروی هوایی دوره صدام به شمار میرفت که بلافاصله پس از حمله آمریکا به عراق دفتر کارش را ترک کرد و در مخفیگاهی سکنی گزید. ابو احمد العلوانی هم که اطلاعات اندکی از او در دسترس است از افسران ارتش عراق در دوره صدام بود اما دقیقا مشخص نیست که در چه رسته و رده امنیتی یا عملیاتی فعالیت داشته است. این چهار فرمانده دوران صدام حسین، علاوه بر ارتباط گرفتن با اعضای القاعده موفق شدند تا برخی از رهبران سنیهای تندرو در عراق را با خود همراه کنند. به این ترتیب «ابو ایوب المصری» و «ابوبکر البغدادی» دو چهره تندروی مذهبی از سوی رهبران حزب بعث مسوولیت تشکیل و جمعآوری نیروهای جهادی در عراق را برعهده گرفتند. «ابوبکرالبغدای» مهمترین چهره جهادی در عراق که از دانشگاه بغداد دکترای علوم اسلامی داشت، با تسلط بر فقه سنی موفق شد عده قابل توجهی را جذب اندیشههای تروریستی اش کند. به این ترتیب مجموعهای از افسران حزب بعث و اعضای رده پایین و سابق القاعده موفق شدند در سال 2004 «جماعت توحید و جهاد» را بنیان بنهند. از ژانویه 2004 که جماعت توحید و جهاد پایهگذاری شد، زنجیره عملیاتهای تروریستی در عراق کلید خورد. هر چه این جمعیت با عضوگیری بیشتر از میان قبایل تندروی سنی که به دلیل برخی سیاستهای اشتباه دولت مالکی، به سوی رادیکالیسم سنی متمایل شده بودند، گستردهتر میشد، بمب گذاریها در عراق با شدت و سرعت بیشتری انسانهای بیگناه را در این کشور به کام مرگ میفرستد. براساس گزارشهای سازمانهای حقوق بشری در سال 2004 تقریبا روزانه 40 عراقی در اثر انفجارهایی که سراسر عراق را به لرزه درآورده بودند، جانشان را از دست میدادند. همکاری افسران حزب بعث با رادیکالهای سنی در عراق تا سال 2006 ادامه پیدا کرد تا آن که مولفه جدیدی وارد این ارتباط شد.
صعود و سقوط بندر
با تحکیم قدرت جریان سیاسی شیعه در عراق، «بندر بن سلطان» که از آمریکا فراخوانده شده بود مسوولیت «شورای امنیت ملی» عربستان را برعهده گرفت. این نقل و انتقال نشان میداد که آل سعود خطر جدی را بیخ گوشش احساس میکند و بندر بن سلطان را فراخوانده تا آنها را نجات بدهد. بندر هم برای بازگشت مجدد توازن قوا در منطقه دست یاری به سوی دوستان سابقش دراز کرد. «ابومصعب الزرقاوی» تبعه اردن که سالها پیش در افغانستان جنگیده بود، به «جماعت توحید و جهاد» اضافه شد. الزرقاوی در گام نخست این جمعیت را با دهها گروهک تروریستی دیگر در عراق پیوند داد و آنها را «شورای مجاهدین» خواند. وی اندک مدتی بعد این شورا را شعبه القاعده در عراق معرفی کرد و پیامهایی با عنوان «امیرالقاعده در عراق» صادر میکرد. با رهبری الزرقاوی نه تنها جریانهای تروریستی در عراق گسترش بیشتری پیدا کردند بلکه عملا ایدئولوژی حاکم بر این جریان دقیقا مطابق با خواست بندر بن سلطان تغییر کرد. از این جا به بعد تقریبا تمام جهادیهای عراق «تکفیری» شدند و آنهایی که اعتقادی به گرایش سُنی تندرو نداشتند، کافر خواندند. به همین ترتیب، الزرقاوی در سال 2006 در پیامی صوتی به تمام شیعیان عراق اعلام جهاد کرد. این سیاستی بود که دقیقا از سوی بندر بن سلطان دیکته میشد. از منظر او، جمهوری اسلامی ایران با تقویت جریانهای شیعی در عراق جا را برای عربستان تنگ کرده است. رهبران اصلی القاعده که آن روزها در پاکستان به سر میبردند نمیتوانستند چنین تغییر ایدئولوژیکیای را که به نام القاعده اعلام شده بود تاب آورند و به این ترتیب رسما اعلام کردند که جریان تحت رهبری الزرقاوی نسبتی با آنها ندارد. اما این اردنی گوشاش به رهبران اصلی القاعده بدهکار نبود و کمر همت بسته بود تا شهرهای رمادی، فلوجه و بعقوبه در عراق را که به «مثلث سنی» مشهور هستند از حکومت مرکزی جدا کند. عملیات جداسازی به دستور الزرقاوی آغاز شد اما پیش از آن که آنها بتوانند مواضعشان در این سه شهر را تحکیم بخشند، هواپیماهای آمریکایی در حملاتی سنگین و در چند نوبت این سه شهر و از جمله مقر الزرقاوی در اطراف بعقوبه را بمباران کردند. یک روز بعد که سربازان ارتش آمریکا وارد بعقوبه شدند، جسد امیر القاعده عراق را پیدا کردند. شکست عملیات جداسازی مثلث سنی از بغداد، برگ بازنده دیگری در پرونده بندر بن سلطان بود. «ملک عبدالله» پادشاه عربستان او را توبیخ کرد و هالهای از انزوا و سکوت دور بندر بن سلطان را فراگرفت.
لبنان؛ طلیعه ظهور داعش
دولت نوری المالکی با وجود اختلافهای زیادی که دامنه آن حتی به دیگر جریانهای شیعی عراقی رسیده بود همچنان بر سر کار باقی ماند. در حالی که سعودیها هنوز در حال طراحی استراتژیهایی برای بازگشت توازن قدرت در منطقه بودند، صفیر خطر گستردهتری آنها را متوجه خود کرد. ائتلاف 14 مارس در لبنان که به عربستان نزدیک است در انتخابات پارلمانی لبنان شکست خورد و جایش را به ائتلاف 8 مارس داد که «حزب الله لبنان» یکی از جدیترین عناصر آن به شمار میرود. به این ترتیب طی کمتر از 10 سال دو دولت نزدیک به جمهوری اسلامی ایران در منطقه بر سر کار آمده بودند. آل سعود هنوز شکست 14 مارس را باور نکرده بود که انقلاب به دامان دولتهای خاورمیانه افتاد. بعد از زینالعابدین بن علی، دولت حسنی مبارک که روابط حسنهای با آل سعود داشت سرنگون شد. بعد از مصر، دومینوی انقلابهای عربی دقیقا به کنار دست عربستان رسید. بحرین و یمن که مدتها حیات خلوت ریاض به شمار میآمدند در سریعترین زمان ممکن در هرج و مرجی مطلق فرو رفتند. اگرچه توفان تغییرات سیاسی در خاورمیانه الزاما در راستای منافع ایران نبود اما حکومتهایی رو به سقوط گذاشته بودند که همگی مناسبات حسنهای با آلسعود داشتند. از سوی دیگر، «اخوان المسلمین» که به دلیل قرائت خاص دینی شان، سالها با وهابیت آل سعود اختلاف داشتند در تونس و مصر جای دولتهای نزدیک به آل سعود را پر کردند. روند سیاست در خاورمیانه کاملا حکام سعودی را ناامید کرده بود. آنها باید تا پیش از آن که دیر میشد فکری میکردند. چارهجویی سعودیها آنها را بار دیگر به بندر بن سلطان رساند. به این ترتیب، بندر با حفظ سمت سابق اش (رییس شورای امنیت ملی) به عنوان رییس استخبارات کشور انتخاب شد.
شاهزاده سعودی برای سومین بار دست نیاز به سوی دوستان سابق اش دراز کرد که همچنان در عراق حضور داشتند. او میدانست که این بار تنها عراق صحنه عملیات او نیست بلکه لبنان و سوریهای که تازه دچار ناآرامیهای سیاسی شده بود هم به میدان مشق عراق اضافه شدهاند. میدان گسترده نبرد، باعث شد تا میلیونها دلار از ریاض به سوی عراق سرازیر شود. شورای مجاهدین که بعد از ابومصعب الزرقاوی به «ابوبکر البغدادی» رسیده بود، در کانون اصلی این کمکها قرار داشت. آنها وظیفه داشتند تا با عضوگیری گسترده از میان جمعیت سُنی ناراضی در عراق که از برخی سیاستهای تنگ نظرانه دولت مالکی به تنگ آمده بودند خود را برای روز موعود آماده کنند. بندر بن سلطان به خوبی میدانست، دولت مالکی به دلیل ضعفهایی که در 6-5 سال گذشته بر پیکرش نشسته ضعیفتر از قبل شده است. از سوی دیگر، گسترش جنگ داخلی در سوریه فضای مناسبی را فراهم کرده بود تا با سرنگونی «بشار اسد» یکی از نزدیکترین حکومتهای منطقه به جمهوری اسلامی ایران، آب رفته به جوی بازگردد. به این ترتیب، شاهزاده سعودی با نسخه جدیدی به ارتباط با تکفیریهای حاضر در عراق بازگشت. آنها ماموریت داشتند که مبارزه را با دو هدف عراق و سوریه پی بگیرند. به این ترتیب «شورای مجاهدین» در سال 2013 نام خود را به «دولت اسلامی عراق و سوریه» (داعش) تغییر داد تا بتواند عملیات در دو کشور را پوشش بدهد. تقریبا از میانه سال 2013 نخستین دسته از شبه نظامیان داعش که به مدد چندین سال نبرد در عراق کاملا کارآزموده شده بودند از مرزهای شرقی سوریه وارد این کشور شدند. یگانهای داعش خیلی زود توانستند دیگر مخالفان مسلح در سوریه را که کمتر با جنگ و سلاح آشنایی داشتند عقب برانند و در بخشهای اصلی «استان حسکه» در شرق سوریه جبهه بگیرند. این پیروزیهای سریع که برای رهبران داعش غیرمنتظره بود آنها را به این صرافت انداخت تا با گسیل تعداد بیشتری از نیروهایشان به سوریه، به مناطق بیشتری راه یابند و عرصه را بر دمشق و بشار اسد تنگ کنند. برای این نقل و انتقال گسترده نیاز بود تا فضایی امن در اطراف مرزهای عراق و سوریه فراهم شود تا داعش بتواند نیروهایش را به همراه سلاحهای سنگینی که در اختیار داشتند از عراق عبور دهند و وارد سوریه کنند. استان الانبار که مثلث سنی در آن قرار دارد در مرز عراق و سوریه واقع شده است. نیروهای داعش که در این مناطق حضور دارند با درس گرفتن از شکستهای سابق، صبح اولین روز سال 2014 را با حملههایی ناگهانی به مراکز نظامی دولت عراق در شهرهای رمادی و فلوجه آغاز کردند. پیروزی داعش در این دو شهر به نحو اعجاب آوری سریعتر از پیروزی آنها در سوریه بود. داعش موفق شده بود در ظرف کمتر از 4 ساعت استانهای الانبار در عراق و دیرالزور و حسکه در سوریه را به یکدیگر وصل کند و با خیال راحت نیروهایش را روانه سرزمین شام کند.
با افزایش تعداد نیروهای داعش در سوریه، آنها حرکت از سرزمینهای شرقی را به سوی شمال سوریه آغاز کردند تا بتوانند شهر حلب دومین شهر مهم این کشور را فتح کنند. داعش برای رسیدن به حلب ابتدا باید دیگر مخالفان مسلح بشار اسد را که سرزمینهای حد فاصل استان حلب و دیرالزور را در اختیار داشتند شکست میدادند. به این ترتیب، جنگی خونین میان جیش الاسلام، جیشالشام، جبهه النصره که همگی متشکل از شبه نظامیان اسلامگرا هستند از یک طرف و داعش از طرف دیگر به راه افتاد. نتیجه این جنگها تاکنون پیروزی مطلق داعش بوده است. آنها تلاش میکنند که هر چه زودتر به حومه حلب برسند، جایی که ارتش بشار اسد تلاش میکند با کامل کردن محاصره حلب راه نفوذ به این شهر را برخود هموار کند.
آخرین آزمون بندر؟
بندر بن سلطان دیگر آن دیپلمات 30 سالهای نیست که هنگام حضور در آمریکا به فکر ولیعهدی کشورش بود. او هم اکنون 65 سال سن دارد و به مدد نقش آفرینیهای متعدد در منطقه بازیگر مکاری شده است. او تاکنون چهار پرونده مهم سیاست خارجی کشورش که از قضا مهمترین پروندههای سیاست خارجی عربستان در 30 سال اخیر بودهاند را در دست داشته است. بندر پرونده اول را که کمک به شکست ارتش سرخ شوروی و خروج از افغانستان بود با موفقیت به پایان برد. او در پرونده دوم که ممانعت از حمله آمریکا به عراق بود، نتوانست نمره قبولی بگیرد. در پرونده سوم، قرار بود مثلث سنی عراق از دولت مرکزی جدا شود اما وی بار دیگر ناموفق ظاهر شد. حالا پرونده چهارم که تشکیل داعش و سرنگونی بشار اسد است در دستان او قرار دارد. برای عربستان ماموریت بندر در این پرونده تقریبا به اندازه اهمیت پرونده اول است. به همین دلیل نه تنها تمام امکانات در اختیار این شاهزاده سعودی قرار گرفته است بلکه وی از همه ظرفیتهایش استفاده میکند تا بتواند با موفقیت از این پیچ عبور کند. این پرونده احتمالا آخرین پروندهای است که در اختیار بندر بن سلطان قرار دارد چرا که او تا بازنشستگی چند سالی فاصله ندارد. بندر میخواهد با موفقیت در این پرونده، حقش را از تاریخ سیاسی عربستان بگیرد. به همین دلیل او برای فعالیتهایش در دور جدید هیچ مرزی قائل نیست. او نمیتواند بار دیگر شاهد شکست برنامههایش باشد. شاهزاده سعودی برای پیروزی در نبرد آخر متوسل به تاکتیکی شده است که او را برای نخستین بار به شهرت رساند: تروریسم افراطی مذهبی. عطش شهرت و طمع قدرت که از جوانی دست از سر بندر برنداشته وی را در پیری حریصتر از هر زمان دیگری کرده است. او این روزها حاضر است برای کامیابی در آخرین ماموریت اش، خاورمیانه را به دامچاله تروریسمی کور بفرستد. به همین دلیل بلافاصله بعد از حضور حزب الله لبنان در جنگهای داخلی سوریه دستور داد تا لبنان صحنه انتقامگیری فزایندهای شود. بیتردید، زنجیره انفجارهای اخیر در حومه جنوبی بیروت که سنتا از مراکز تحت نظارت حزبالله لبنان به شمار میرود نمیتواند با بندر بن سلطان بیارتباط باشد. باید منتظر ماند و دید آیا سرنوشت آخرین ماموریت بن سلطان که به سرنوشت داعش گره خورده است مشابه اولین ماموریت وی در افغانستان میشود یا آن که با شکست شبه نظامیان دولت اسلامی عراق و شام، آل سعود برای همیشه از این شاهزاده قطع امید میکند؟