میپرسند: چرا صادق نیستید؟
من میپرسم: با کی؟
حتماً میگویند: با خودتان
خب! باشد. اما معیار صادقبودن کو؟ شهادت خود نویسنده که نباید مسموع باشد. میماند شهادت خوانندگان. که آن هم متناقض خواهد بود.
اینجا ظاهراً فقط به قسم نویسنده استناد میشود. اما به نظر من، نه «نیت» که «عمل» او مناط اعتبار است.
اثر او، و این اثر را به میزان صداقت نمیتوان سنجید؛ چون هر جملهاش همان نیست که «به واقع» بوده است.
بعد گفت: حالا برمیگریدم به خود نویسنده که آیا میتواند دوست خوبی باشد. یا پدر خوبی یا معشویقی، عاشقی صادق؛ وقتی هم خودش و هم دیگری، مدام مصالح کارهای در دست تحریرش هستند یا کارهای آتیاش؟
سادهتر اینکه آیا نویسندهها؛ آدمها را «شیء» نمیبینند؟
راستش اغلب همین طور است. چون مجبور است از آنها فاصله بگیرد تا بتواند «فرزند کلّي» یا «معشوق کلّی»شان کند … اما در عین حال میخواهد آنها را از درون هم ببیند، پس میشوند همان فرزندی که منحصر به فرد است، معشوقی که بدیل ندارد و الی آخر.
همین رفتوبرگشت میان «کلّی» و «جزئی» است که او را متناقض نشان میدهد. هم پدری است مهربان و هم خشن؛ هم معشوقی فداکار و فراموشکار.
دست آخر این حرفها برای نزدیکان و خانواده رنجآور است و ربطی به عالم نقد ندارد.
از من میشنوید، هیچ وقت پسر یا زن یا شوهر و حتی دوست یک نویسنده نشوید. دوری و دوستی.
گفت: نوشتهاند چرا این همه غمگیناید….
گفت: بله. ما غمگینایم؛ یا من غمگینام. میدانم. ولی همین است که هست.
شاید نسل بعد بتواد از چیزهای شاد هم بگویند. از علف هم بگویند … از یک جویبار. از دریاچهای که بی هیچ نسیمی خودبهخود در یک روز آفتابی تا دورهای سطح آبی آراماش را موجهای ریز پوشانده باشد.
برگرفته از کتاب: آینههای دردار
نوشتهی: مرحوم هوشنگ گلشیری
انتشارات نیلوفر … چاپ پنجم … 1389