شهریار عباسی نویسندهی پرکاری است …. هنوز به نیمهی دههی چهارم زندگیاش نرسیده و تا کنون 7 کتاب (شامل 6 رمان و یک مجموعهداستان) منتشر کرده است.
وجههی بارز آثار عباسی، حجم آثار اوست که از این حیث در مقایسه با نویسندههای همسنوسال خود، ویژگی بارزی است.
در همین ابتدا باید بگویم که من نه منتقد ادبی هستم و نه کارشناس ادبی. تمامی این گفتار صرفاً از دیدگاه یک مخاطب عام نوشته شده که احتمالاً حاوی نظرات کارشناسی هم نیست … به هر حال امیدوارم کسی را ناراحت نکنم.
عباسی در یکی از مصاحبههای خود گفته بود که رمان، جایی برای سادهنوشتن اندیشههای پیجیده است … و نه جایی برای پیچیدهنوشتن اندیشههای ساده.
او همچنین در جایی دیگر گفته بود که نویسنده باید از بیرون دچار تکثر شود که به نوعی غلطیدن در وادی چند صدایی است.
این دو اظهارنظر را باید بنمایهی آثار عباسی دانست و به نظر من شهریار عباسی واقعاً به این دو اصل وفادار مانده است. یعنی عباسی به راحتی قادر به همراهی مخاطب با خود است. تعدد شخصیتها و پرداختن به جزئیات امور به هیچوجه مخاطب را در موقعیت دلزدگی قرار نمیدهد.
این را باید یک خصیصهی بسیار مهم دانست.
برای آدمی مثل من که فقط سه سال از عباسی کوچکتر هستم، شاید جالبتر باشد که در مطالعهی رمان، به دغدغههای روشنفکری اهمی بیشتری داده شود! ….. اما عباسی به شدت از ورود به این وادی پرهیز دارد ….
عباسی اهمیت خود را معطوف به پدیدههای عادی کرده است … و این یعنی «سادهنوشتن اندیشههای پیچیده» …. و این پدیدهها را به راحتی و با مهارت وارد داستان میکند.
فنیها در نقد رمان از دو واژهی «فرم» و «محتوا» یاد میکنند.
این دو واژه به معنای غیرفنی خود یعنی اینکه قصه در نوع خود منحصر به فرد باشد … و دوم اینکه بازیهای زبانی به شکل دلانگیزی به کار گرفته شود …
باید اعتراف کنم که شخصاً اصراری ندارم که هر دوی این ویژگیها به صورت توامان رعایت شود … یعنی حاضرم یکی را فدای دیگری کنم!
بدیهی است هرگاه این دو ویژگی در کنار یکدیگر به سطح متعارف و قابلقبولی برسند، آنگاه یک رمان برجسته شکل میگیرد.
اما از دیدگاه شخصی من، هرگاه یکی از این دو (یعنی یا فرم یا محتوا و نه الزاماً هر دوی آنها) به سطح قابلقبولی برسد، آنگاه انتظار من (مبنی بر مطالعهی یک رمان خوب) برآورده شده است!
اما این ویژگیها در آثار شهریار عباسی تا چه اندازه لحاظ شده است؟
قبل از آن باید به یک نکتهی مهم اشاره کنم …. منتقدان میگویند حسی که یک اثر هنری برای مخاطب آن اثر ایجاد میکند، لامحاله میتواند شاخصی برای نقد آن اثر تلقی شود؛ چرا که صاحب اثر همواره بر آن است که شرایطی فراهم ساز تا حس مطلوب خود را در مخاطب ایجاد کند و یا در حداقلیترین حالت، فضایی پدید آورد تا خاطب بتواند «مجموعهای از حسها» را در خود بهوجود آورده و یا تقویت کند.
اگر این نظریه را قبول داشته باشم، آنگاه باید این مهم را هم در نظر داشته باشیم که عدول جدی از این «تبادل حس»، گاهاً باعث شکست کامل آن اثر هنری در نزد محاطب خواهد شد.
تا کنون سه رمان از عباسی خواندهام (هتل گمو؛ موسم آشفتگی؛ سایههای بلند)
هتل گمو به نظر من بهترین و عالیترین رمان در بین این سه رمان است. رمان واقعاً خوشساخت بوده و فرم و محتوا در سطح بسیار متعالی به کار گفته شده است …
عباسی در «موسم آشفتگی»، به سراغ زلزلهی تهران میرود. قصهای بهشدت جالب و تاملانگیز … اما رفتهرفته با پیشبرد داستان، مخاطب با این سؤال روبهرو میشود که از چنین دستمایهای چه استفادهی خاصی برای تولید محتوا به عمل آمده است؟ …. متاسفانه این سؤال همچنان مخاطب را تا آخر داستان رها نمیکند.
اما در عین جال توالی منطقی و جزئیات معمول داستان به گونهای در کنار هم و به موازات هم در خدمت روایت قرار میگیرند که مخاطب تا حدود زیادی از سؤال مهمی به نام «تولید محتوا» غافل میشود.
اما در رمان «سایههای بلند»، این سؤال به شکل بسیار پررنگتری مطرح میشود …
سایههای بلند حجم زیادی دارد … حدود 480 صفحه … این حجم عملاً عباسی را در موقعیت «ریسک» قرار میدهد …. اما چرا «ریسک»؟
مصاحبهای را دیدم که قبل از انتشار کتاب صورت گرفته بود. عباسی در آن مصاحب اظهار داشته بود که هنوز کتاب را تمام نکرده و اکنون به 600 صفجه رسیده و امکان دارد به مرز 1000 صفحه هم برسد!
میخواهم از این جملهی عباسی، استفادهی خودم را بکنم! … گمان من بر این استکه عباسی هیچ ایدهی از پیشتعیینشدهای برای نگارش این رمان نداشته است. شاید بتوان استدلال کرد که نویسنده، به «فعل نوشتن» میپردازد تا قصه بهنوبهی خود او را هدایت کند.
مشکل «موسم آشفتگی» این بار در رمان جدید با شدت و حدت بیشتری گریبان داستان را گرفته است … قصهی زندگی و آدمهای یک خانواده در یک شهرستان … با همان مختصات و مشخصات خانوادههای قدیمی و سنتی …
عباسی سعی نکرده تا هیچکدام از این شخصیتهای کتاب را به عنوان کاراکتر محوری قصهی خود برگزیند … روایت در قالب گسسته و بدون نظم در اختیار خواننده قرار میگیرد.
تنها مصداق مشخص، همانا زمان وقوع پدیدهها و ترتیب زمانی آنها است.
داستان از چند سال قبل از انقلاب آغاز میشود …. و تا مقطع جنگ با عراق پیش میرود.
هرجند عباسی باز هم در خصوص ارائهی جزئیات و روند پیشبرد قصه با مهارت همیشگی خود ظاهر میشود؛ اما باز هم این سؤال مطرح میشود که نویسنده در کنار اینهمه جزئینگری و یا «روایت یکدست و سالم» به دنبال عرضهی چه چیزی است؟
این سؤال هنگامی تقویت میشود که شاهد هستیم با استمرار قصه، هیچ اتفاق بدیعی نمیافتد.
نه سؤال مهمی مطرح میشود . نه تعلیقی پدید میآید …. نه پیرنگ استواری ارائه میشود و نه کارکرد خاصز از عناصر داستان و رمان به دست میآید.
آنچه که مخاطب را همگام با شخصیتها در طول داستان پیش میبرد، همانا چیرهدستی عباسی در تصویرسازی و ایماژپروری است … اما این به هیچ عنوان کافی نیست ….
با این همه چرا نباید از نویسندهی قدرتمندی چون شهریار عباسی انتظار داشت که کارکردهای زیباییشاسی را از اثر خود دریغ کند؟ …. و صرفاً با تشبث به این استدلال که «رمان جای پیجیدهنوشتن اندیشههای ساده نیست»، به راحتی چنین کارکردهایی را به خدمت اثر خود درنیاورد.
حتی اگر نخواهیم از کارکردهای مدرن قصه و رمان حرف بزنیم، اما باز هم باید توجه داشته باشیم که گاهی اوقات نباید به سلیقههای شخصی و یا گزارههای شبهروشنفکری عنایت داشت.
مثلاً برای یک رمان با این مشخصات:
– با حجم حدود 500 صفحه
– با یک بازهی زمانی حدود 20 ساله
– با انبوهی شخصیت ریز و درشت که هیچکدام هم کارکرد محورگونه ندارند.
– با تعدادی رویداد با مصادیق واقعی (انقلاب، جنگ و … )
انتظار میرود که مؤلف، حداقلی از نیازهای ناظر به نوآوری را در اختیار گیرد (با سازوکارهایی نظیر «گسست روایت» یا «تعلیق» و امثالهم)
از منظر تاریخ ادبیات حدید کشورمان، این قضیه مسبوق بوده است. مؤلفانی که در ورطهی هنجارشکنی یا قاعدهگریزی افتادهاند، چه بسا آثاز ارزشمندتری را پدید آوردهاند.
البته این موضوع را نباید ذیل رهیافتهای آوانگارد بررسی کرد که خود موضوع دیگری است.
به نظر میرسد عباسی هم از اول هیچ تصمیمی برای شکستن نظم متعارفی (نظم نیوتونی) نداشته است. برای این ادعا چند دلیل در دست داریم:
اول اینکه نوع نگارش عباسی با این شیوه فاصله دارد.
دیگر اینکه ذهن راوی (یعنی ذهن عباسی) از اساس دچار این پراکندگی نیست و لذا ذهن مخاطب هم لزومی به پیگیری داستان از طریق همسویی با راوی نمیبیند.
اما از سوی دیگر، تعداد پاراگونیستها به اندازهای هست که این اجازه را به عباسی بدهد … همچنین چگونگی پوشش زمانی داستان (خصوصاً مصادیق زمانی و تاریخی) در تسلسل روایتهای شخصیتها در داستان، عملاً دست عباسی را باز میگذارد.
اما عباسی به راحتی از کنار این همه امکانات میگذرد و از خلال انبوه روایتها، پیرنگ کلی داستان را به حال خود رها میسازد.
عباسی در عین اینکه سعی میکند از تفسیر و موضعگیری اتفاقات به دور بماند، اما فضایی را پدید میآورد که این «اتفاقات تفسیرشده»، خصلت رویدادی خود را از دست میدهد و قادر نیست که مخاطب را در جریان چگونگی شکلگیری داستان نیز قرار بدهد.
به هر حال باید اعتراف کنم که شیوهی نگارش شهریار عباسی را دوست دارم … هرچند تمام ابهاماتی که در طول همین یادداشت به آنها اشاره کردهام نیز، همچون شبحی در تمام مدت مطالعهی آثار او همراه من هستند!
Movafagh bashid
[پاسخ]
درود
با حفره های مرموز بروزم
همچنین برای شما دوست گرامی آرزوی پیروزی دارم.
[پاسخ]