خوابگرد همه را دعوت کرده برای ورود به این بازی.
قرار شده هرکسی که تجربهای در زمینهی سانسور دارد، در هرکجا که توانست، آن را منتشر کند.
من هم میخواهم در این بازی شرکت کنم.
قرار بود یک انتشاراتی، کتابی مشتمل بر آثار چند نویسندهی جوان منتشر کند.
من هم با داستانی به نام «هجده پله» در زمرهی شرکتکنندگان بودم.
این داستان در داوری آن انتشاراتی قبول شد و برای چاپ، به ارشاد رفت.
اما ارشاد این داستان را به طور کامل رد کرد.
حالا متن داستان را در قابل فایل word همینجا میگذارم.
برای دانلود داستان، روی لینک زیر کلیک کنید:
روایت داستان خیلی لذت بخش بود، شخصیت ها ی داستان ما به ازای بیرونی داشتند ،سپاس از نویسنده برای خلق لحظات خوب برای من خواننده، شاد باشید
[پاسخ]
چرا من نمیتونم دانلود کنم ؟روی لینک کلیک میکنم وباز همین صفحه بالا میاد!!
[پاسخ]
مشکل حل شد 🙂
[پاسخ]
پویا نعمتاللهی پاسخ در تاريخ مهر 16ام, 1391 18:56:
خدا رو شکر که مشکل حل شد.
لطفاً بعد از خواندن داستان, نظرات ارزشمندتان را هم برای من در همین جا بیان فرمایید.
[پاسخ]
سلام
چند روزی میشه که قراره هرکسی تجربهای در زمینهی سانسور داره، درهرکجا که توانست،آن را منتشر کند.
من هم میخواهم یه نمونه از خروار و حکایت کنم!
١٧تیرماه ٩١…وقتی نوریزاد نامه ی یکی ازسرداران اخراجی سپاه را منتشرکرد…
دوسه روز بعد
در ۲۲, تیرماه۱۳۹۱ یه مطلب پای پستش گذاشتم و درست و غلط نظرم گفتم …
اصل مطلب واینجا
http://beshin.blogfa.com/post/212 میتونید بخونید و سانسور شده اش و اینجاhttp://nurizad.info/?p=19306
[پاسخ]
خیلی جالب بود اما نتونستم نسرین رو درک کنم چرا که اون در تعهد آدمی دیگه بود برای چی اومد اونجا و برای چی بهش زنگ زد.
اون عشق مرده بود لزومی برای نبش قبر نبود.
اون اومد و امید رو در اون پسر برای لحظه ای روشن کرد اما دباره به عمق تاریکی ها فرو برد.
[پاسخ]
داستانتون رو خوندم.واقعا دلیل حذف رو نفهمیدم یعنی میدونم چرا ،ولی درک نمیکنم.
داستانتون خیلی دیالوگ داشت من هیچی از شخصیتها نمیدونم اونا فقط دارن حرف میزن راجع به یه موضوعی که فقط برا خودشون جالبه.نسرین اومده که یه عشق قدیمی رو دوباره زندخ کنده چرا باید اینکار رو بکنه وقتی نو 35 سالگی متعد میشه به یه نفر دیگه؟؟؟البته اینهانظر یه مخاطب با سلیقه عامه . نظر شخصی من.موفق باشید و سربلند . بی سانسور
[پاسخ]