نوشتن؛ و سیاستِ ادبیات

پیرو انتشار  مطلبی در همین سایت با موضوع «در احوالات داستان و ادبیات ما»، نوشته‌ی باارزشی از آقای فرید قدمی دیدم که عیناً همین‌جا نقل می‌کنم (تاکیدها از من است)

منبع آن هم روزنامه‌ی آرمان مورخ 24 تیر 1390  است.

##################

نوشتن، شاید چیزی است شبیهِ قدم زدن.

اگر از نگاهِ فرهنگ غالب به آن نگاه کنیم، قدم زدنی بیهوده و بی‌هدف.

نوشتن، هدفی را جز خودش دنبال نمی‌کند، مانند قدم زدن.

دیالکتیکِ نوشتن درست در‌همین‌جا اتفاق می‌اُفتد. نویسنده در‌جست‌و‌جوی چیزی نیست، اما همانند یک عابر به چیز‌ها برمی‌خورد. این چیز‌ها در مقام‌‌ همان هدف‌اند.

پس درباره‌ او که در نوشتار دنبال چیزی جز خودِ نوشتار است، چه باید گفت؟

او نمی‌نویسد، بلکه در پی چیدمانی از کلمات است تا به مقصود معینی برسد؛ خط تولیدی از کلمات.

او که نامه‌ای عاشقانه می‌نویسد، کلمات را می‌چیند کنار هم و خط تولیدی راه می‌اندازد تا به مقصودی معین، یعنی اثبات عشقش به معشوق، برسد.

نامه‌های عاشقانه کلیشه‌های مشخصی دارند که کار نوشتن را ساده می‌کنند.

او که می‌خواهد داستانی پُرفروش بنویسد، از پیش به سراغ کلیشه‌های موجود می‌رود و مطابق با استانداردهای لازم چیدمانی دیگر از کلمات می‌سازد و خط تولید دیگری راه می‌اندازد.

اما او که می‌خواهد بنویسد، نه با کلمات، که با فواصل تهی بینشان سروکار دارد.

او دنبال چیزی جز نوشتن نیست، اما کلیشه‌ها از هرسو او را احاطه کرده‌اند و نمی‌گذارند تا بی‌هدف بنویسد.

کسی که از خانه‌اش به مقصدی معین می‌زند بیرون، راه ساده‌ای پیش رو دارد؛ کلیشه‌ها از پیش آماده است. می‌تواند مسیری را سوار تاکسی شود، چند ایستگاهی با مترو برود یا اتوبوس سوار شود و کمی هم پیاده روی کند؛ ترکیب این کلیشه‌ها بستگی به خلاقیت خودش دارد.

اما روزگارش سخت است؛ باید کلیشه‌ها را نفی کند. بزرگراه‌ها، اتوبان‌ها، پلیس، فرهنگ شهری و… همه در مقابل او ایستاده‌اند. در شهری چون واشنگتن به هیچ رو نمی‌شود از این تا آن سوی شهر را پیاده گز کرد! در بسیاری از قوانین مدنی در کشورهای امروزی او مجرم است.

چرا؟

چون کلیشه‌ها را نفی می‌کند و با این نفی شکلِ جامعه را زیر سؤال می‌برد.

حضور قدرت از طریقِ همین شکلْ نمادین می‌شود، پس او رو در روی قدرت ایستاده و مجرم است.

از همین روست که آرتور رمبو این سبک زندگی را می‌ستاید و خود نیز آوارگی پیشه می‌کند و جک کرواک در کتاب‌هایش از فرارهای همیشگی از دست و نگاه پلیس می‌گوید، چرا که ولگرد است.

والت ویتمن نیز در شعر بلند «ترانه‌ جاده‌ باز» همگان را به ولگردی و زدن به دل جاده‌ها دعوت می‌کند:

«به پیش! به پیش که جاده پیش روی ما!

/… /

روی میز نانوشته‌‌ رها کن کاغذ را! /

در کتابخانه ناگشوده‌‌ رها کن کتاب را! /

ابزار کار را توی کارگاه ر‌ها! /

پول را هنوز توی دستت نیامده بی‌خیال! /

مدرسه‌ها را به حال خود بگذار/

بی‌خیال گریه‌‌ی معلم‌ها!»

‌او که مقصدی دارد، راهش را از میان کلیشه‌ها می‌پیماید، پس به آنچه ممنوع است، برنخواهد خورد.

ولگرد، در اختیار پا‌هایش است، می‌تواند به هرآنچه که ممنوع است بربخورد. آنچه بر عموم ناآشکار و پوشیده است، بر او آشکار می‌شود.

نویسنده نیز چون ولگرد بی‌هدف است.

او نمی‌خواهد از کلیشه‌های زبان، که همزمان شکل‌های قدرت را بازنمایی می‌کنند، پیروی کند.

برای نویسنده مبدا و مقصد بی‌اهمیت است، او به راه می‌اندیشد، به شیوه‌ها و فرم‌ها و برای نفی کلیشه‌ها نیازمند آگاهی و تسلط بر آنهاست.

پس ادبیات تنها با فرم سروکار دارد. نویسنده در جست‌و‌جوی فرم‌های نامکشوف است.‌‌

همان گونه که نقاش یا موزیسین…

فرم محض جز درغلتیدن به انتزاع چه می‌تواند باشد؟

اگرچه نویسنده در راه‌های نرفته‌ زبان در جست‌و‌جوی فرم‌های تازه است، اما در این مسیر به چیز‌ها برمی خورد که این چیز‌ها در فرم عینیت می‌یابد.

ماکسیم گورکی در پی چیدمانی از کلمات است تا خط تولیدی از آن‌ها بسازد و به مارکسیسم برسد، اما والتر‌بنیامین چون ولگردی در خیابان‌های پاریس می‌لولد و ناگهان به مارکس برمی خورد، کاپیتال در دست! به محض آنکه سخن می‌گوییم، در کلیشه‌های حاکم بر زبان گیر می‌اُفتیم.

شکلی از زبان که فرهنگ آن را تجویز می‌کند، همواره حاوی انواع شکل‌های سلطه است.

نویسنده تنها با نفی متعین این سلطه می‌تواند آزادانه برای نوشتن بنویسد، نوشتنی بیهوده و بی‌هدف. نویسنده با نفی کلیشه‌های زبان، در مسیرهایی به غیر از مسیرهای از پیش موجود می‌نویسد (راه می‌رود)، پس می‌تواند به هرآنچه که در زبان (نظم نمادین) ممنوع است، بربخورد. پس نویسنده نیز همواره مجرم است.

مارکی دوساد، جیمز جویس، ژان ژنه و هنری میلر از‌همین‌رو به محاق توقیف و سانسور می‌روند. آن‌ها از کلیشه‌های حاکم بر زبان پیروی نمی‌کنند. پا در مسیرهای ممنوع می‌گذارند و در همین مسیرهای زبانی ممنوع، «ساد» دستِ اخلاقیاتِ کانتی مبتنی بر قرارداد را رو می‌کند و جویس مفهوم وهمی فردیت لیبرال را لو می‌دهد و ژنه خشونت و دهشتِ پنهان در اعماق جامعه را به نمایش می‌گذارد و میلر زیراب مفهوم «شهروند» را می‌زند و از فرم‌های دیگری از زندگی می‌گوید که از نگاه مردم دور نگه داشته شده، چرا که این فرم‌ها با تحققشان شکل‌های سلطه را نفی می‌کنند.

آن‌ها ولگردهای زبان هستند که در ولگردی‌‌هایشان به هرآنچه که ممنوع و پوشیده است، برمی‌خورند.

ادبیات، یگانه شکلی است از زبان که می‌تواند از شکل‌های سلطه‌‌ رها شود و راه را بر آزادی سوژه‌های زبان نیز بگشاید.

اما ادبیات نیز با گذشتِ زمان در شکل‌های مسلط فرهنگ مستحیل می‌شود و سویه‌های رهایی بخش را از دست می‌دهد.

این «ادبیاتِ فرهنگی‌شده»؛ خود به کلیشه‌ای بدل می‌شود که حاوی کُد‌ها و نشانه‌هایی است که روابط قدرت و سلطه را بازنمایی می‌کنند. از همین روست که کریستوا به جای ادبیات از زبانِ شاعرانه حرف می‌زند.

علاوه بر شیوه‌های سلطه‌ از پیش موجود در زبان، نهادهای فرهنگی، ناشران و مطبوعات محافظه کار نیز هریک در راستای زور کردن کلیشه‌های خود بر ادبیات عمل می‌کنند.

آن‌ها در این راستا از آنچه تا امروز به بخشی از فرهنگ بدل شده مدد می‌گیرند و در مقابل ادبیات راستینی که شیوه‌ها و شکل‌های زبانی از پیش موجود را نفی کرده است و در راه‌های ممنوع زبان و فرم گام نهاده جبهه می‌گیرند.

نهادهای حاکمْ شیوه‌هایی از زبان را تایید می‌کنند و ناشران با تستِ این شیوه‌ها (کلیشه‌ها) در بازار دسته‌ای را انتخاب می‌کنند و پس از آن نوبت به مطبوعاتِ محافظه کار می‌رسد که با تطبیقِ این دسته آثار با فرهنگ موجود چندتایی را برجسته‌تر کنند.

از همین روست که نویسندگان و شاعران بزرگ همواره با مشکلی به نام ناشر برای کار‌هایشان مواجه بوده‌اند.

بیهوده نیست که هنری می‌لر برای کار‌هایش ناشری نمی‌یابد و جویس در دابلین ملعون به حساب می‌آید و ویتمن به دادگاه فراخوانده می‌شود و روزنامه‌ فیگارو از هیچ تمسخر و طعنه‌ای درباره‌ بودلر دریغ نمی‌ورزد و ساد و آنتونن آرتو آنگونه در نوانخانه‌های فرانسه تباه می‌شوند!

نهادهای فرهنگی، ناشران، مطبوعات و بازار در مقام سازوبرگ‌های ایدئولوژیک قدرت و حامیانِ نظم نمادین، در جست‌و‌جوی ادبیاتی کلیشه ای‌اند که نظم جامعه، فرهنگ و بازار را تضمین کند و به راحتی قابل کنترل باشد.

با ورود و تسلط کتاب‌های شومیز بر بازار ادبیات، وضع از آنچه بود نیز بد‌تر می‌شود. بلانشو این هشدار را داده بود که با ورود کتاب‌های شومیز، هم ناشران پول بیشتری به جیب خواهند زد و هم خیال نهادهای حاکم راحت خواهد شد که این کتاب‌ها در چرخه‌ تولید و مصرفی کوتاه هرچه زود‌تر از دور خارج خواهند شد.

آنچه نهادهای فرهنگی حاکم در این جوامع از نویسنده انتظار دارند، این است که بر‌‌ همان راه‌های فرسوده‌ زبان گام بردارد تا مبادا به آنچه که مخفی و ممنوع است بربخورد.

آنچه ناشران از نویسنده انتظار دارند، این است که خط تولیدی از کلمات راه بیندازد که هرچه زود‌تر ناشر را به پول برساند و در این راه، بهتر است از‌‌ همان کلیشه‌های مطمئنی سود ببرد که قبلا امتحانشان را پس داده‌اند.

آنچه مطبوعات محافظه کار از نویسنده انتظار دارند، این است که نویسنده بر اساس‌‌ همان معیارهای مشخص و واضحی بنویسد که مورد پذیرش جامعه‌ فرهنگی آنان است و منتقدانِ کند ذهن را به درد سر نیندازد.

آنچه نوشته از نویسنده می‌خواهد، این است که جز به نوشتن نیندیشد؛ چراکه نویسنده فقط آنگاه می‌تواند به رهایی و آزادی دست یابد که در راه‌های ناگشوده‌ زبان گام بردارد و آنچه را که مخفی و ممنوع است، نمایان کند.

نویسنده در این راه به بسیاری چیز‌ها برخواهد خورد و این تنها دانش و آگاهی اوست که در درکِ چیز‌ها یاریش خواهد کرد. نویسنده ولگردی است آگاه، با دانشی وسیع از زبان، فرهنگ، فلسفه، روانکاوی، هنر، سیاست، اقتصاد و… او که خیال می‌کند ولگرد است، شاید تنها در راه‌های مجاز اما ناآشنای خودش قدم می‌زند.

مطالب مرتبط

یک دیدگاه در “نوشتن؛ و سیاستِ ادبیات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *