یادداشت قابلتامل آقای پدرام رضاییزاده را در مورد همین موضوع به نقل از سایت شخصی ایشان با هم بخوانیم (تاکیدها از من است)
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@22
ریموند کارور یک جایی گفته بود که «هیچ داستانی از آسمان نمیآید»، خودمانیاش لابد میشود اینکه هیچ الهامی در کار نیست،
هر داستانی ریشه در یک اتفاق دارد، یا ریشه در یک جمله یا کلمه حتی؛ آخرش حتما ترکیبی خواهد بود از تخیل و تجربه و خواندهها و شنیدهها، معجونی از همهی چیزهایی که در کشکول داستاننویسها پیدا میشود،
اما فقط خود نویسنده است که میداند سرآغاز داستاناش – شما بخوانید بهانهی نوشتن – چه بوده و کدام لحظه، نوشتن را به سرنوشت او اضافه کرده است. وقتی قرار است دربارهی اندوه و حضورش در ادبیات حرف بزنیم هم، به نظرم چارهای نداریم جز پیدا کردن همین ریشهها.
خیال میکنم نویسندهها آدمهای تنهایی هستند،
آرمانگراهای تنهایی که چون غرق نشدهاند در روزمرگی، چون با جریانی که آن بیرون میگذرد – بیرون از جهانی که برای خودشان ساختهاند –
یکی نشدهاند، به چیزهایی واکنش نشان میدهند که شاید برای دیگران عادی باشد:
از جسد متلاشی شدهی یک گربه وسط بزرگراه باشد،
یا ملال بیپایان و کشندهی دنیای کارمندان،
یک رابطهی افلاطونی یا یک گفتوگوی تلویزیونی بی سر و ته؛
همین چیزها هم هست که تنهاترشان میکند، فارغ از این که دور و برشان چهقدر شلوغ است، و خب، تنهایی، در اقلیت بودن، هیچ وقت چیز خوشآیندی نبوده است.
حالا معنی همهی این حرفها این است که نویسندگان و شاعران آدمهای افسردهای هستند و باید حواسشان به عقب نیفتادن و کم و زیاد نشدن دوز داروهایشان باشد؟
خب معلوم است که نه!
یک نویسنده همانقدر ممکن است افسرده باشد که یک کارمند، دستفروش، پزشک یا قصاب…
اما نوشتن از این دردها، رام کردن تخیل افسارگسیخته، (گاه) تسلیم تنهایی شدن و ذره ذره تراشیدن گلهای اضافی این تندیس، رنگ و لعاب دیگری به نویسندگان و زندگیشان میدهد.
از آنها – در نظر دیگران – آدمهایی میسازد متفاوت، به ظاهر متفکر و اندوهگین.
همین تفاوت است که گاهی … بعضی را فریب میدهد.
اندوه، یا بهتر است بگویم تظاهر به اندوه، میشود مد روز، امری مقدس که نشانهای است از دگراندیشی و روشنفکران را از عوام جدا میکند.
فارغ از همهی این حرفها و روشنفکران و فسردهگان جعلی اما، میشود با نیمنگاهی به آنچه خلق شده، خطی هم میان اهل ادبیات کشید:
یک طرف آنهایی میایستند که در آثارشان نگاه به آینده دارند
و سوی دیگر آنها که گرفتار گذشته و خاطرهای تکرار ناشدنی ماندهاند و جهانشان بیش از گروه اول آمیخته با اندوه و غم از دست دادن چیزی ارزشمند است
برای رسیدن به چگونگی خلق آثار و نتیجهگیریهای احتمالی اما باز باید برگردیم به ریشهها، به تجربههای آقا یا خانم نویسنده، روابط شخصیاش، روزگاری که در آن زیسته و موقعیت کنونیاش.
اینها البته یک روی سکهی ادبیات و اندوه است، یک وقتهایی هم هست که نویسندگان و آثارشان از سوی آدمهای – معمولا – سیاسی متهم میشوند به سیاهنمایی.
اینطور وقتها همیشه آدمهایی هم پیدا میشوند که سعی میکنند کمکاری دیگران را به گردن ادبیات بیندازند، انگار که همه مشکلات جامعه و قصههای پر غصهی مردم وابسته به اندوهی است که در آثار هنرمندان وجود دارد.
من از آمار خودکشی، طلاق و جرم و جنایت در کشور بیخبرم، نمیدانم دقیقا چند درصد از آدمهایی که تصمیم به خودکشی میگیرند، یا چند درصد از آدمهایی که هر روز به دادگاههای خانواده میروند، یا سر از ندامتگاهها در میآورند، تحت تاثیر کتابها و فیلمهای هنرمندان ایرانی بودهاند.
اما گمان میکنم همان آدمهای – معمولا – سیاسی هم قبول داشته باشند که در جامعهای با سرانهی مطالعهی غمانگیز و کتابهایی که تیراژشان به زحمت به سه هزار نسخه میرسد، حرف زدن از تاثیر یک مجموعه داستان، یک رمان یا یک مجموعه شعر بر اکثریت بیگانه با کتاب آن جامعه و روزگار و حالشان بیشتر شبیه یک شوخی تلخ است.
پویاجان همین که شما کتابو خوندین و صریح نظرتنوبرام نوشتن بسیار عالیه.برای چه باید رنجید؟
[پاسخ]
من با این نظر موافقم که ,(اندوه، یا بهتر است بگویم تظاهر به اندوه، میشود مد روز)
جدیدا کسانی که مینویسن سعی میکنند سنگین بنویسن کسانی که فیلم میبینن سعی میکنن فیلمهای جدی ببینن وکسانی که تاتر میرن سعی میکنن کار کارگردان معروف رو برن و……..
غافل از این که محدود کردن خود در اینگونه نگرش, شخصیت خود انها را تحت تاثیر قرار میده و کم کم منزوی و افسرده میشن.
[پاسخ]
می گویند : شاد بنویس …
نوشته هایت درد دارند!
و من یاد ِ مردی می افتم ،
که با کمانچه اش ،
گوشه ی خیابان شاد میزد…
اما با چشمهای ِ خیس … !!
[پاسخ]