آقای کامران محمدی به ذکر خاطرهای از یکی از دوستان روزنامهنگارشان پرداختهاند که البته بسیار اسفانگیز است.
از مصائب این قشر هرچه بگوییم، باز هم ناگفتهها بسیار زیاد…
… زمستان سال 77 يا 78 وقتي كه من در روزنامهي جوان كار ميكردم و 52 هزار تومان حقوق ثابت و تقريباً سروقت ميگرفتم (روزنامهنگارها ميدانند چه قدر شرايطم روبهراه بوده است)
خبر رسيد كه يكي از دوستان روزنامهنگار كه روزنامهاش مدتي بود به گروه توقيفيها پيوسته بود، به شدت مريض شده و كارش به بيمارستان كشيده. رفتم ملاقاتش. سينهپهلوي سختي داشت و اوضاعش اصلاً خوب نبود.
گفت: ميداني كه در پانسيون زندگي ميكنم…
يك بار آنجا رفته بودم. آپارتماني قديمي با سه-چهار اتاق، يك هال، يك آشپزخانه و يك سرويس. طرفْ هر كدام از اتاقها را به يكي دو نفر اجاره داده بود و از هال و آشپزخانه و سرويس به طور مشترك استفاده ميكردند. فاجعهاي بود.
گفتم: خب؟
ادامه داد: ميداني كه دو ماهي هست بيكارم…
ميدانستم مدتي است روزنامهشان تعطيل شده و حقالتحريري براي يكي دو روزنامه از جمله ما مينويسد.
گفتم: خب؟
ادامه داد: حمام بودم كه صاحب پانسيون آمد براي گرفتن اجارهها. (فكر ميكنم اجارهاش 15هزار تومان بود.) يعني درِ حمام را كه باز كردم ديدم جلو يكي از اتاقها مشغول شمردن پول است.
همان طور لخت طوري كه متوجهام نشود، دويدم پشت بام. مدت زيادي طول كشيد تا برود…
درد میپیجد درر هزار توی وجودم
[پاسخ]