اخیراً چاپ چهارم کتاب «یه سلامتی خانمها» مشتمل بر 100 داستان و طنز کوتاه چخوف (مؤسسهی انتشاراتی آهنگ دیگر) را دست گرفتهام. البته به گواهی شناسنامهی کتاب، چاپ چهارم این کتاب در سال 1387 منتشر شده و چهبسا چاپهای بعد از این تاریخ هم وجود داشته باشد که من بی اطلاعم.
آقایان «حمیدرضا آتشبرآب» و «بابک شهاب» زحمت این ترجمه را بر عهده داشتهاند.
چند نکته در مقدمهای که مترجمان بر این کتاب نوشته اند برایم خیلی جالب بود:
اول اینکه آثار چخوف را به زعم این دو عزیز «نه میتوان با همان زبان کلاسیک همعصر خودش برگرداند و نه با زبان کاملاً معاصر. نه میتوان آن را صرفاً به نثری فاخر آراست و نه با گفتاری شلخته و سست».
بنابراین بهزعم مترجمان «بسیاری از استادان مترجم، از تفاخر طنز و شرفای اندیشهی چخوف را با تفاخر و ژرفای زبانی اشتباه گرفتهاند. ترجمهها دارای روح کلاسیک است و نه نثر چخوفی»…
دوم اینکه مترجمان بر این عقیدهاند که از آثار چخوف حتی 30 درصد هم ترجمه نشده است (هم از زبان روسی هم از انگلیسی و فرانسه و …)
و بالاخره اینکه کار ترجمهی این دو مترجم خوب، از برگهنویسی داستانها آغاز شده که شامل آخرین یافتههای آثار چخوف طی این یکی دو دههی اخیر نیز میشود. چرا که تا همین اواخر هنوز هم در روسیه داستانی یا مقالهای از چخوف در بایگانی نشریات پراکندهی آن زمان پیدا میشود که مرحوم چخوف آن را با نامهای مختلف امضا کرده است.
خب! اما به غیر از صد داستان موجود در کتاب، تقریظیهای توسط «ایوان یویچ بونین» با عنوان «به یاد چخوف» هست که شرح مؤانست این آقا با چخوف محسوب میشود.
در جایی میگوید:
یک بار از من سؤال کرد:
شما زیاد مینویسید؟
پاسخ دادم: بسیار کم
او تقریباً عبوس و با همان صدای بم که گویی از عمق سینهاش برمیخاست گفت:
افسوس… میدانید باید … بیوقفه کار کرد… تمام عمر
و پس از مکثی، بدون ارتباط ظاهری با موضوع بحث اضافه کرد:
بهنظرم بعد از نوشتن داستان، ابتدا و انتهای آن را باید حذف کرد. چون در این قسمت ما داستاننویسها بشتر از هرکس دیگری خطا داریم… خلاصه در حد امکان باید کوتاه نوشت
همیشه تاکید میکرد:
هیچوقت نباید کارهای خودتان را قبل از انتشارشان بخوانید. هیچوقت نباید به توصیه های دیگران گوش کنید. اشتباه کردید؟ خطا داشتهاید؟ عیبی ندارد. بگذار خطاهایت هم جزئی از خودت باشد.
در کار باید جسور بود.
دو نوع سگ وجود دارد. کوچک و بزرگ
سگهای کوچک نباید از سگهای بزرگ بترسند. همهی آنها وظیفه دارند پارس کنند و با همان صدایی پارس میکنند که خدا به آنها داده است…
اولين باري كه با آثار اين نويسنده آشنا شدم در سن 15 يا 16 سالگي به واسطه كتابي بود بنام برگزيده داستانهاي كوتاه آنتوان چخوف به ترجمه رضا آذرخشي و هوشنگ راد پور
در دو جلد كه عمه نسرين برايم خريده بود .
در همان سن عاشق سبك نگارش و طنز چخوف شدم
حال نميدانم در اين كتاب كه نام بردي از همان داستانها ترجمه شده يا نه . بايد سعي كنم تا آنرا تهيه كنم چون در صورت تكراري بودن نيز
چيزي از دست نداده ام .
[پاسخ]
سلام خدمت شما دوست ارجمند
ممنون از اینکه سر زدین
وبلاگ جالب و جذابی دارید
زندگی همیشه به کامتان
[پاسخ]