در ستایش میشائیل هانکه

در این‌جا دیدم که میشائیل هانکه امسال در جشنواره‌ی کن موفق به دریافت نخل طلا شد.

قبلا از این فیلم‌ساز، فیلم تاثیرگذار «پنهان» را دیده بودم که حالا بی‌مناسبت نیست نگاه دوباره‌ای به این فیلم داشته باشیم.

فیلم «پنهان» از آن دسته فیلم‌هایی است که هم می‌توان آن را زیر سایه‌ی سنگین «میشل هانکه» بررسی و تحلیل کرد و هم می‌توان آن را فارغ از وجود “هانکه” و در قالب یک فیلم تاثیر‌گذار اروپایی مورد نقد و تحلیل قرار داد. شخصا هنگامی که تصمیم گرفتم این فیلم را تحلیل کنم، فکر کردم با یک بار نگاه کردن فیلم، می‌توانم چیزی در مورد آن بنویسم. ولی وقتی که فیلم تمام شد، احساس کردم شاید تمام برداشت من از این فیلم از چند جمله بیشتر نشود. به همین خاطر، دو بار دیگر هم فیلم را دیدم و تازه متوجه شدم که شاید بتوانم برداشتم را در کمی بیش‌تر از یک صفحه ارائه کنم. در ابتدا  گمان کردم که این وضعیت را باید به حساب سواد اندک سینمایی من گذاشت. اما بیشتر که فکر کردم دیدم که علاوه بر این عامل، دلیل بسیار مهمی در پشت این فیلم وجود دارد که به‌نظرم فاکتور تعیین کننده‌ای هم محسوب می‌شود. اما این عامل چیست؟
اساسا نه فقط نگارنده، بلکه بیشتر تحلیلگران و حتی دوستداران هنر سینما، در طی حداقل یک و نیم دهه‌ی اخیر، سلیقه‌ای هالیوودی پیدا کرده‌اند. یعنی عرصه‌ی ترکتازی سینمای هالیوود به راحتی سلیقه و ذائقه‌ی هنر‌دوستان و حتی منتقدین را تحت تاثیر قرار داده است. حجم تولیدات و استفاده‌ی صحیح و دقیق از تمامی فضاهای رسانه‌ای جهت تبلیغ و ترویج سینمای هالیوود، باعث گردیده تا همه‌ی ما ناخود‌آگاه تمامی عواطف و توان تحلیلی خود را مصروف بررسی و نقدسینمای هالیوود کنیم که بالطبع در دراز‌مدت، علاوه بر تمایل به دیدن فیلم‌های این قطب بزرگ، قاعدتا ابزار تحلیل و نقد خود را هم متناسب با الزامات و مطلوبات فیلم‌های هالیوودی هماهنگ کرده‌ایم. این تسلط، فی‌نفسه نتیجه‌ی حساب‌شده‌ای غیر از این ندارد که اگر فیلم متفاوتی را از از سینمای اروپا ببینیم -یعنی سینمایی که شیوه‌ها و ترتیباتی متفاوت از سینمای هالیوود دارد-  آنگاه تمامی ابزار‌های ما، کارایی خود را از دست می‌دهند. به عبارت دیگر، به نظر می‌رسد منتقدین ما به غیر از فیلم‌سازان قدیمی و کلاسیک اروپایی، آشنایی چندانی با شیوه‌های نقد آثار اروپایی ندارند. از این رو ، توجه به منش فیلم‌سازی در اروپا و خصوصا اروپای حاضر؛ ناگزیر از این است که تجهیزات نرم‌افزاری مخصوصی جهت نقد این‌گونه فیلم‌ها در اذهان منتقدین ما شکل گیرد.

به یاد دارم همان پارسال هنگامی که تصمیم گرفتم در مورد این فیلم مطالبی بنویسم، سری هم به اینترنت زدم که متاسفانه نتوانستم نقد دقیقی از این فیلم را به زبان فارسی پیدا کنم؛ حال آنکه در مورد بی‌اهمیت‌ترین فیلم‌های هالیوودی می‌توان مطالب متعددی در فضای رسانه‌ای یافت.
“میشل هانکه” متولد ماه مارس 1942 در آلمان است. از سال 1974 شروع به کار فیلم‌سازی کرد. تا حالا حدود 21 فیلم ساخته که بیشتر‌شان تلویزیونی بوده است. او تا حالا 46 بار نامزد دریافت جایزه بوده که در 23 مورد موفق به دریافت جایزه شده و جالب است که این فیلم‌ساز تا این لحظه هرگز در رقابت‌های اسکار شرکت نکرده است.
فیلم” پنهان” در سال 2005 در جشنواره‌ی کن حضور یافت  که در 4 رشته نامزد بود که سه تا از آنها را برد (منجمله جایزه‌ی بهترین کارگردان برای هانکه).
“هانکه” همچنین در فستیوال کن سال 2001 هم جایزه‌ی ویژه‌ی داوران را دریافت کرده و در همین جشنواره در سالهای 2000 نیز جایزه‌ای برده است.  او در سال 1997 هم کاندید دریافت جایزه بوده است که باید به این فهرست، یک سری جشنواره‌های دیگر نظیر شیکاگو و .. را  اضافه کرد.
فیلم “پنهان” تا کنون مجموعا 21 جایزه برده و 22 بار هم نامزد دریافت جوایز شده است که معتبر‌ترینشان همان جشنواره‌ی کن است (با دریافت جایزه در سه رشته). همین فیلم در جشنواره‌ی شیکاگو (با دو رشته دریافت جایزه برای کارگردانی و بهترین فیلم) حضور داشته است؛ مضافا فیلم در جشنواره‌های کشور‌های متععدی از قبیل برزیل، فرانسه، ایتالیا، اطریس، انگلستان، استرالیا، لس‌آنجلس، سانفرانسیسکو و چند جشنواه‌ی دیگر هم شرکت کرده و موفق بوده و بالاخره فروش فیلم طبق آمار باکس‌افیس حدود سه و نیم میلیون دلار است.
یک مجری موفق برنامه های تلویزیونی به نام«ژرژ» (با بازی دانیل اوتول) به همراه همسرس آنی (با بازی پولیت بینوش) و فرزندش, زندگی آرامی دارد. اما« ژرژ » و « آنی » ناگهان متوجه می‌شوند که یک شخص یا گروهی، زندگی آنها را زیر‌نظر دارد….

این شخص فیلم‌هایی را از محل زندگی آنها برای «ژرژ» و «آنی» ارسال می‌کند. به همراه فیلم، کارت‌هایی منقش به تصویر نقاشی شده‌ی یک کودک که از دهانش خون بیرون می‌ریزد، برای « ژرژ » ارسال می‌شود. « ژرژ » فکر می‌کند که شاید این فیلم‌ها و نقاشی‌ها کار فرزند نوکر سابق منزل پدری‌ (مجید که اصالتا یک مهاجر الجزایری‌الاصل است) باشد. در دوران کودکی، یک خانواده‌ی الجزایری در منزل آنها کار می‌کردند که فرزند آنها (یعنی مجید) همبازی « ژرژ » بوده است. بعد در سالهای دهه‌ی 1960 ، « ژرژ» خانواده‌ی خود را مجبور می‌کند که مجید مریض‌حال را به رغم بیماری تنفسی‌‌اش از خانه بیرون کند. ژرژبر این اعتقاد است که مجید اکنون در‌صدد انتقام‌گیری است. با شکایت « ژرژ »، مجید و پسرش بازداشت می‌شوند. اما دلیلی برای ادامه‌ی بازداشت آنها وجود ندارد و آزاد می‌شوند. مجید پس از این واقعه، « ژرژ » را به منزلش دعوت کرده و  جلوی او، خودش را می‌کشد. اما مرد احساس خاصی به این عکس‌العمل ندارد و حتی فرزند مجید را هم از خود می‌راند. در نهایت فیلم با احساس تعلیق و فرورفتن « ژرژ » به یک خواب سنگین به پایان می‌رسد.
صحنه‌ی آغازی فیلم، یک نمای بسته از خیابان مشرف به محل آپارتمان « ژرژ »  و خانواده اش  را به تصویر می‌کشد. در صحنه‌ی بعدی متوجه می‌شویم که این کادر، فی‌الواقع کادر فیلم‌ساز نیست بلکه نمایی از فیلمی است که آن ناشناس از منزل « ژرژ » گرفته است. این نکته که توسط کارگردان از همان اول فیلم برای ما آشکار می‌شود، یکی از کلید‌های درک فیلم است. کارگردان با این ابزار به ما می‌فهماند که زندگی‌ما صرفا همان چیزی نیست که می‌بینیم؛ نیست بلکه همه‌ی ما در درون زندگی‌های شخصی خود( صرفنظر از این‌که چه شغل و جایگاهی داریم) به شدت تحت نظر هستیم. انتخاب بسیار هوشمندانه‌ی شغل « ژرژ »( یعنی یک مجری مشهور تلویزیون که قاعدتا هیچ زاویه‌ای از زندگی‌های شخصی و خصوصی  این‌گونه افراد برای عامه‌ی مردم، نا آشکار نیست) هم دلیلی بر این مدعاست. این فیلم‌ها که به طور مرتب برای « ژرژ » ارسال می‌شود، رفته‌رفته زندگی عادی « ژرژ » را تهدید می‌کند. همسر «ژرژ » (آنی) علاقمند می‌شود که چه رازی در پشت این فیلم‌ها وجود دارد. در یکی از فیلم‌ها به طور تلویحی آدرسی اعلام می‌شود که « ژرژ » با مراجعه به آن آدرس، مجید را پیدا می‌کند. مجید می‌گوید از ماجرای این فیلم‌ها بی‌اطلاع است. اما « ژرژ » نمی داند که که از گفتگوی او با مجید هم در داخل آپارتمان محقر مجید فیلمی تهیه شده و برای « آنی » ارسال شده است . « ژرژ » به زنش می‌گوید که کسی در آدرس اعلام شده نبود و به همین خاطر در نزد زنش یک دروغگو به شمار می‌رود.
از این‌جا به بعد، فیلم رگه‌هایی از سیاست را به خود می‌گیرد. بزرگتر‌ها حتما آشوبهای دهه‌ی 1960 میلادی فرانسه را به یاد دارند. تظاهرات بزرگی در فرانسه ترتیب داده شد که البته در همان سال توسط پلیس به‌شدت سرکوب گردید. پلیس و مقامات امنیتی فرانسه تا مدتها جزئیات آن روزها را مخفی نگاه داشتند. بعد‌ها معلوم شد که تعدادی از ناراضیان، قتل عام شدند و عده‌ی زیادی نیز از کشور اخراج شدند یا فرار کردند. پدر مجید هم در زمره‌ی کشته‌شدگان بود؛ چیزی که حتی « ژرژ » هم تا زمان حاضر از آن بی‌اطلاع بوده است. به خوبی کارگردان با نحوه‌ی چینش دیالوگها قصد دارد این پنهان‌کاری‌های فرانسه را در بعد کوچک آن برای ما آشکار کند. اگر در دهه‌ی 1960 خیلی از فرانسوی‌ها نفهمیدند که فرجام  الجزایری‌ها چه شد، اکنون هم « ژرژ » بعد از 40 سال تازه با‌خبر شده که چه بلایی بر سر پدر همبازی‌اش آمده است. کارگردان با این تمهید قصد دارد بی‌خبری و بی‌خیالی مردمان امروز اروپا را از آنچه که در بغل گوششان می‌گذرد، تفهیم کند.
رفتار پدر و مادر « ژرژ » با پدر مجید ( وایضا رفتار خود «ژرژ » با مجید) را می‌توان نمودی از تضاد جامعه‌ی دیروز( و به روشنی حتا جامعه‌ی امروز) اروپا به‌شمار آورد.  کارگردان در‌صدد است چنین بنماید که اروپای مدعی حقوق بشر، هیچگونه الزامی برای خود و شهروندان اصیلش برای رعایت مبانی این حقوق در‌نظر نگرفته است. مجید کوچک مریض احوال ( که بعدا متوجه می‌شویم آن کارتهای نقاشی که برای « ژرژ » ارسال می‌شده و  تصویر یک کودک در حال استفراغ خون را نشان می‌داده، در‌واقع همین مجید است که دائما از فرط مریضی، خون بالا می‌آورد)، به‌راحتی و به‌رغم تمایل و التماس‌هایش برای باقی‌ماندن در منزل پدر « ژرژ »، بدون هیچ دلیلی و صرفا به خاطر اینکه که « ژرژ کوچولو » ، او را از خود قوی‌تر و بزرگتر می‌پندارد، از خانواده اخراج شده و احتمالا به یک نوانخانه سپرده می‌شود.
اما امروز پس از گذشت بیش از  چهار دهه، باز هم عینیتی از این مفهوم به چشم می‌خورد. با یک شکایت ساده‌ی مرد، ماموران به خانه‌ی این” شهروند درجه دو” می‌ریزند و با بی‌حرمتی، او و پسر جوانش را که ربطی به این ماجرا ندارد دستگیر می‌کنند. در نهایت، مجید که از این بازی خسته شده، درجلوی چشم « ژرژ » با تیغ صورت‌تراشی و به طرز باورنکردنی‌ای شاهرگ گردن خود را می‌زند و بلافاصله می‌میرد. ” ژرژ » هم هیچ عکس‌العملی از خود نشان نمی‌دهد و بدون هیچ حرکتی نظاره‌گر مرگ مجید است. گویی « ژرژ » نمادی از اروپای اروپای مدرن و امروز است و مجید هم نمادی از حقوق ضایع‌شده‌ی شهروندان مهاجر و پناهندگان به این جامعه‌ی آرمانی معرفی می‌شود که فرجامی جز تباهی و سیاهی و مرگ ندارد.  این نماد‌سازی را  شاید بتوان در بعد کلان خود، نمونه‌ای از تقابل اسلام و اروپا هم  برشمرد که اتفاقا در زمره‌ی مسائل مبتلابه اروپای حاضر هم هست. اینکه اروپا به‌هیچ‌وجه حاضر نیست که پدیده‌هایی را که نمی‌پسندد، بربتابد و لاجرم طومار وجود آنها را هم در خود خواهد پیچید.
در قسمتی از فیلم شاهد هستیم که « آنی » به همراه یک مرد از دوستان خانودگی‌شان، در داخل یک کافه، قهوه می‌خورد و با آن مرد درددل می‌کند. معلوم نمی‌شود که موضوع بحث آنها چیست ولی نحوه‌ی بازی (اکت) آنها به گونه‌ای است که گویی زن از بابت خیانت به شوهرش دچار شرمساری است و دارد این موضوع را به  همان مرد (که طرف دیگر این خیانت است) حالی می‌کند. در سکانس‌های بعدی، فرزند نوجوان خانواده که در حال آماده شدن برای مسابقات شنا است، به یکباره و بدون خبر، به مدت یکی‌ دو روز خود را گم و گور می‌کند. بعد از یک روز تمام غیبت، به همراه مادر یکی از دوستانش (که شب را هم در منزل همان دوستش گذرانده) به منزل خودشان برمی‌گردد. جالب است که فرزند نوجوان در هنگامی که با دلخوری و آشفتگی به اطاقش برمی‌گردد، بلافاصله مادرش را متهم به داشتن روابط غیراخلاقی با همان دوست خانوادگی می‌کند. البته « آنی » وجود این رابطه را انکار کرده و آن را در حد یک دوستی متعارف ارزیابی می‌کند . که این سکانس‌های مادر و فرزند می‌تواند مؤیدی بر وجود رابطه‌ی نامشروع هم باشد که ذکر کردیم. اگر قرار بود که این مفهوم توسط یک کارگردان هالیوود به تصویر کشیده شود، غیر ممکن بود که تصاویری سکسی و غلیظ از رختخواب این دو خیانتکار در بین نباشد؛ کما اینکه همه‌ی ما شاید آن تصاویر عینی رابطه‌ی خیانت‌آمیز را هم بهتر قابل هضم‌تر می‌یافتیم و این همان چیزی است که در اول این یادداشت اشاره کردیم؛ یعنی تفاوت کارکردی سینمای هالیوود با سینمای مؤلف اروپا…
فیلم در جاهای مختلفی، نماهایی را به معرض نمایش می‌گذارد که باز هم ما متوجه نمی‌شویم که آیا این‌ها کادر دوربین کارگردان است یا کادر دوربین آن ناشناس. من شخصا این حس تعلیق و نا‌آشنایی بوجود آمده را خیلی می‌پسندم. این‌که همه‌ی ما نمی‌دانیم بواسطه و تحت تعقیب چه کسانی یا چه مقام و قدرتی هستیم. اینکه چه‌کسی به زندگی ما علاقمند است؟ ولی در هر حال آنچه مسلم است اینکه خصوصا بعد از حوادث یازده‌سپتامبر، تمامی ارکان زندگی‌های شخصی و شغلی مرد جهان غرب، به‌شدت زیر ذره‌بین قرار گرفته است. غولی که با نام” تروریسم” به جهان غرب معرفی شده و همچنین واهمه‌ای که از این غول در نزد افکار عمومی شکل گرفته، در واقع بهترین بهانه را به دست سرویس‌های جاسوسی و امنیتی کشور‌های غربی داده است.
اما در نهایت، فیلم با یک نمای تکان‌دهنده- اما ثابت- به پایان می‌رسد. نمایی از مدخل ورودی یک مدرسه (که احتمالا مدرسه‌ی فرزند « ژرژ » است). دوربین هانکه دقایقی را به طور ثابت به نمایش ورود و خروج دانش‌آموزان می‌پردازد و تیتراژ پایانی فیلم هم بر روی همین نما آغاز می‌شود. درست مثل نمای اول فیلم که تیتراژ آغازین فیلم را نشان می‌داد. انگار همه چیز بدون هیچ اتفاقی  و در آرامش به پایان رسیده است. این نما از آن نما‌هایی است که باز هم نمی‌دانیم آیا کارگردان آن را انتخاب کرده و یا یک شخص ثالث (مثل همان شخصی که فیلم‌ها را برای « ژرژ » می‌فرستاد). این صحنه می‌تواند گویای آن باشد که علاوه بر زندگی خود « ژرژ » که به طور مفصل مورد موشکافی قرار گرفته است (وایضا گریزی که به زندگی همسر او زده می‌شود)، اینک نوبت فرزند آنهاست. از سوی دیگر شاید کارگردان می‌خواسته با این صحنه به ما القا کند که نوجوانان امروز و مردان و زنان فردای جامعه، همگی زیر یک تیغ امنیتی قرار دارند. در این صحنه دیگر مجید زنده نیست که به زعم « ژرژ » در حال فیلم‌برداری باشد.
نکته‌ی متفاوت دیگر در این فیلم آن است که در پایان برخی پلان‌های انتهایی هر سکانس، یک مکث چندین ثانیه‌ای وجود دارد که از این حیث هم با رویه‌های متعارف در نمونه‌های هالیوودی فرق می‌کند (چرا که مرسوم است بعد از پلان آخر هر سکانس، بلافاصله اولین پلان سکانس دیگر شروع شود). حتی در نمای آخر قبل از پایان فیلم که « ژرژ » پرده‌های اطاق خواب را کشیده و به بستر می‌رود، چند ثانیه با او در بسترش همراه می‌شویم که به‌خوبی نشاندهنده‌ی این است که خواب، هرگز نمی‌تواند مرهمی بر درد « ژرژ » باشد.
بر خلاف فیلم‌های هالیوودی، کارگردان هیچ تمایلی برای افشای هویت کسی که فیلم‌ها را ارسال می‌کرده، ندارد. رمزگشایی از این پدیده اصلا مورد توجه قرار نمی‌گیرد و اتفاقا  کارگردان هم ظاهرا چنین قصدی را نداشته که یک معما را طرح کند و انتظار حل آن را از تماشاگر داشته باشد. معرفی نمادها به خوبی موفق شده است که دست کارگردان را در این مورد برای ما رو کند. جهان‌بینی هانکه در این فیلم برای همه‌ی ما روشن می‌کند که او در پی بازگویی چیز‌های دیگری است.
به هر حال، این فیلم از آن دسته فیلم‌هایی است که پس از یکی دو بار دیدن، هرگز از بابت وقتی که بدین خاطر صرف کرده‌اید، پشیمان نخواهید بود.

مطالب مرتبط

یک دیدگاه در “در ستایش میشائیل هانکه

  1. این پستت واقعا به جا بود

    خیلی ممنون به علاوه اینکه خیلی استفاده کردم

    ***

    حقیقتش وقتی شنیدم فیلم ” حرامزاده های بی شرف ” تارانتینو ی مغرور جایزه رو نبرد خیلی خوشحال شدم

    ***

    به علاوه اینکه به شخصه اسکار رو اصلا قبول ندارم
    و به نظر شخصی من فعلا معتبرترین جایزه جهانی می تونه همین نخل طلای کن باشه

    امیدورام به زودی بتونم فیلم روبان سفید رو هم ببینم

    [پاسخ]

  2. آخرین فیلمی را که شمقدری (کارگردان فیلم تبلیغاتی احمدی نژاد) ساخت 14 سال پیش بود به نام “طوفان شن” و بعد از آن تا این فیلم هیچ کاره بوده

    آن زمان منتقدی برای این فیلم یک بیت گفت :

    آن فیلم که از هنر بری بود طوفان شن شمقدری بود

    ***

    راستی این خبر هم بخون

    http://isna.ir/ISNA/NewsView.aspx?ID=News-1349076

    http://news.parseek.com/Url/?id=3190501

    [پاسخ]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *